Avsnitt

  • دوستان . . . در دل چو سنگ مردم آتشی است / کو بسوزد پرده را از بیخ و بن (مولوی) ، در سنگ، نر و ماده با هم است. به رستم تهمتن می‌گفتند، چون هم تخم است و هم زهدان. واژه‌ی هوا پیش نیاکان ما، مانای از خود بودن داشته است که سپس مانند اصطلاح هوای نفس زشت ساخته شده و در اصل اصالت از انسان زدوده شده است. خرد سنگی=آسن خرد=خرد خودزا و آزاد ، در پهلوی درباره‌ی سنگ‌های رنگی آمده؛ مهره‌ها از گوهر ایزدان که نیروی هفت رنگ دارند هستند. پیشینیان ما، ژد و مغز هستی را زیبایی می‌دانستند. رنگین کمان=کمان بهمن=اصل خرد شاد رنگارنگ ، یزدان شناسی زرتشتی، رنگارنگی را دیوی (اهریمنی) می‌دانست و آن را رد می‌کرد! و تنها سپید (تک‌رنگی) را نشان گوهر اهورا مزدای زرتشتی می‌دانست. در بندهش به رنگین کمان، دیوان سامگان نسبت داده می‌شد، به مانای اینکه سیمرغیان، خانواده‌ی سام و زال و رستم... رنگارنگی را پذیرفته بودند. جامه سبز پیش نیاکان ما نشان رنگارنگی بوده است، نه تنها یک رنگ، آن هم سبز! همچون گیاهی، با اینکه سبز رنگ است، میوه و گل رنگی به بار می‌آورد. ایرانی با اشغ فراوان به سنگ‌های رنگی، به زیبایی در گیتی، در زندگی و اجتماع و اندیشه‌ها... رنگارنگی را می‌دید و دوست می‌داشت. که شوربختانه با آمدن ادیان نوری (سرآمد آنها الهیات زرتشتی) ضدیت با رنگارنگی و کام بردن از گوناگونی و زیبایی زندگی آغاز شد و بی‌رنگی (سپید، نور، روشنایی بیکران) که ایرانی، تنها یک رنگ را رنگ نمی‌دانست، پایه‌گذاری شد. ایرانی بر این باور بوده؛ جایی روشن است، که رنگارنگ است. مولوی می‌سراید؛ تو اسیر بو و رنگی به مثال نقش سنگی / بجهی چو آب چشمه ز درون سنگ خارا // تن چو سنگ و آب او اندیشه‌ها / سنگ گوید آب داند ماجرا

  • دوستان . . . تا هنگامی که ما روند پیدایش یک بینش را می‌دانیم، آن خرافه نیست! بلکه خورآپه یا خونابه یا شیرابه یا رنگ است. سنگهای رنگین پیوندی تنگاتنگ با جهان‌بینی ایرانی از زندگی و گیتی و خدایان داشتند. خار و خارا و خره به واژه‌ی هره برمی‌گردند، که هم به مانای نی و هم زن باشد. چرا جمشید در شاهنامه با جستن و برون آوردن گوهر از خارا، خواستار روشنی بود؟ واژه‌ی روشنی، یکی رئوخشنه (نی/زن) است، و یکی رئوکنه است. به چم زایش شیره از نی‌شکر یا زایش کودک از زن بود. رنگ همان گون است، که در اصل گئونا باشد. و گون، موی است که اینهمانی با گیاهان داشت. سنگ خارا به مانای زهدان است. چنانچه سیستانی‌ها به زهدان، سنگک می‌گویند (تخمی در زهدان)، یا کردها به سینه، سنگ می‌گویند. یکی از نامهای یاغوت، بیجاده (بیج‌ژد) است. ما با فراموش کردن مانای سنگ، به خرافه پراکنی و اسطوره سازی و افسانه دانستن بینش‌های ژرف ایرانی می‌پردازیم شوربختانه! برای نمونه سیمرغ=مرغ سنگ=مرغ اشغ(اشه)، از اینرو نیاکان ما به هرآنچه که در آن مهر و پیوستگی و دوستی محکم را می‌یافتند، آن را سنگ، سگ، سک، سخ، سه یا سی... می‌نامیدند. سگ که پیکریابی اصل دوستی و مهر بوده را ما امروزه نجس می‌شماریم و در دشنام‌هایی همچون پدرسگ! گوهر دوستی را تحقیر می‌کنیم. چرا ما واژه‌ی سخن را بکار می‌بریم؟ چونکه از سنگ می‌آید و اصل پیوند دادن مردمان و تجربه‌ها و اندیشه‌های آنها به هم بوده، نه مانند امروز همچو دیروز.. پس از کوبیدن و پروانه به گسترش فرهنگ ایران ندادن!؟ دشمنی و جنگ و ستیز را جایگزینش کرده‌اند. سنگیدن، سنگاندن در کردی به مانای تجربه کردن است. سنگ سخت است، به چم پیوندی نیرومند دارد. بکار بردن واژه‌ی سنگ‌دل به معنی بی‌رحم امروزه! درست وارونه‌ی مانای ایرانی آنست که بامهر باشد. سقز در اصل سکز بوده است. امروزه واژه‌ی سکه برای ما تنها معنای پول فلزی دارد، ولی سکه برای نیاکان ما، دو روی به هم پیوسته بود، پیوند دادن مردمان بود، نخش‌دار بود، چارچوب و قانون و سیرت و خیش و یوغ بود، و هر چیز خوبی را می‌گفتند که سکه است. آسمان=آسنگ=اسنگه=آسن=آهن=سنگ=آسن‌ خرد=خرد بهمنی=سنتز پدیده‌ها و اصل مهر و پیوند. زرتشت و موسی و عیسی و محمد، با شکستن آسن‌بغ=سنگ‌خدا=بت که اصل آزادی و استقلال (خودپایی، خودایستایی) به نام جاهلیت! درست پیکریابی گوهر مهر و وفا و پیوستگی و یگانگی و دوستی را می‌شکستند و بیان آزاد سری و نمایش بن گیتی را از بین می‌بردند

  • Saknas det avsnitt?

    Klicka här för att uppdatera flödet manuellt.

  • دوستان . . . منیدن، مینو کردن گیتی است. هر بینشی که نداند چگونه و چرا پیدایش یافته است؟ در درازای زمان، خرافه می‌شود! خرافه=خرآبه،آپه=خورآوه=خونابه=شیرابه چیزها، که نامهای دیگرش، ژد و مان و رنگ است، که با جذب آن، مردم(مرتخم) آباد می‌شده و از آن تن(زهدان)، روشنی و بینش می‌روییده است. البته که می‌توان از چنین بینشی انتقاد کرد، ولی نباید بدینسان همه‌ی آن را یکجا دور انداخت و رد کرد. هیچ بینشی نیست که از همه سو کامل باشد. هر چراغی نیز در زیرش تاریک است. در اصل بینش، روند همیشه روشن شدن از تاریکی است. از روشن بودن تا روشن شدن، فرق بسیار است! آدمی، موجودیست روشن شونده. انباز شدن انسان با طبیعت را هنج می‌گفتیم که از سنگ به مانای پیوند و اتصال می‌آید. تحقیر کردن نادان درست نیست. درک اینکه من نادان هستم، نشان کشش از تاریکی به روشنی است و ایجاد حرکت می‌کند. کلمه فطرت از افتار، اوتار ایرانی می‌آید که همانا دارا بودن گوهر خدایی در انسان بوده و سپس در معرب آن مسخ شده است. مینو=می(ماه)+نیا(نی)+آوا(آب)=نای ماه ، مینو در بستر زبان ما، ساختار یا بافت فرهنگ ایران را هویدا می‌سازد. از واژه‌ی مینو، می‌نیتن که همان منیدن باشد پیدایش یافته، و از همین واژه است که مانا، معرب شده معنا، بوجود آمده است. تصویری که نیاکان ما از مینو داشتند، همانا پیکریابی بن هستی که به صورت منی(نطفه) در گوهر همه‌ی چیزها قرار می‌گیرد و جایگاه این مینو را در آدمی، مغز می‌دانستند که مزگاه، گاه‌ماه باشد. سر، نزد پیشینیان ما، گرودمان(خانه‌ی آباد) بود و مخ که ماخ باشد، ماه بود. چراکه هم‌آغوشی ارتا و بهرام را در این آبادیان می‌دانستند، که از ژد آنها خورشید پیدایش می‌یافت.. مینویی که همین آب ماه است. پس منیدن یا اندیشیدن یا دیسیدن، زایش خورشید از مغز، که همان ماه پر باشد بوده است. گنبد مینا=جایگاه منی‌ها، اسانس‌ چیزها، زمرد=آبستن به عشق (اشه) و سبز=عشق به زندگی ، زبرجد=زورژد=نیروی مهری یا پیوندی ، فلسفه‌ای که از روش و روند دگرگونی واژه‌ها ناآگاه است، بی‌پایه است! و ارزش اندیشه‌ی فلسفی ندارد

  • دوستان . . . چو جایی تشنگی باشد به غایت / کشد در خویشتن آبی نهایت (عطار) جامعه‌ی امروز ما، همین انسان‌های هاروتی ماروتی هستند، که در چاه اسلام آویخته شده‌اند! ولی این حکومت‌های ضد خردادی و امردادی، غافل از این هستند که آموزه‌های ضد آب (ژد) ایشان، سوزاننده و پژمراننده و خشک کننده جان و زندگی هستند، و هرچه بر خشک مغزی، خشک چشمی، خشک خوئی، خشک دستی، خشک جگری و خشک مقدسی می‌افزایند، فراموش می‌کنند، مردم که گیاه زنده‌ایست و خشکی را تاب نمی‌آورد، تشنه‌تر می‌شود (جان، تشنگی همه جهان می‌آرد). زندگی و سخن خشک برای مردم، زندگی بی مهربانی است. ایرانی، بیداد را اصل خشک شدن می‌دانست. تشنگی=تش+ناکی=پر از آتش سوزنده بودن است، که ایرانی با فلسفه‌ی آتش ناسوز (گرم) خود، بر ضد آن بوده است. برخلاف بسیاری از انگاشت‌های استوار بر قصه، و برداشت روایتی حکایتی ادبیاتچی‌ها و ایران شناسان ما از واژه‌ی خشکسالی در کتیبه داریوش هخامنشی.. آرزو می‌کند که ایران دچار خشکی جان از شیرابه راستی، از خورآپه، از مهر و شادی، از ژد بینش و روشنی بهمنی نشود! تخمی (مردمی) که در گوهرش همیشه تشنه‌ی خرداد و امرداد بماند و تخم سوخته نشود! این شریعت‌ها که ادعای حقیقت منحصر به فرد و مطلق می‌کنند، می‌کوشند تا اصالت را از انسان‌ها بگیرند. به سخن دیگر این تخم، هاگ یا حق را با درشتی و قهر سوزان و خشونتی که به خرج می‌دهند، بسوزانند و جز تخم سوخته در انسان باقی نگذارند! سوزاندن مغز انسان با غضب و امر و نهی... با این تخم‌های سوخته است که مطمئن هستند هیچ بهاری در آنها انقلاب نمی‌کند و از سترونی هیچگاه زاینده نمی‌سازد. زهی خیال باطل، که هستی خردادی و امردادی ایرانی، خشکاندنی نیست و همچو ماهی در دریای فراخکرت شناور است. به گفته‌ی صائب تبریزی؛ از دل برون نمی‌رود امید (آرزوی) بخت سبز / هرچند تخم سوخته را نوبهار نیست

  • دوستان . . . همیشه تن آباد با تاج و تخت / ز درد و غم آزاد و پیروز بخت ، همیشه دل و هوشش آباد باد / روانش ز هر درد آزاد باد (فردوسی) با انسان آباد است که اجتماع و جهان آباد می‌شود. از آبادی درونی، به بیرونی رسیدن. مردم که از مرتخم می‌آید، تشنه‌ی آب است تا بروید. انسان تخمی است از مر، از اصل جفتی و انبازی و دوستی. اصل آب=زرمایه ، واژه‌ی خاک در فرهنگ ایرانی که از هاگ می‌آید، تخم خودزا است. و بر خلاف ادیان نوری، معنی مرده و پست نمی‌دهد! معرب خاک، حق شده است. و این حق (تخم یا انسان) است که با هنجیدن یا کشیدن آب، پدیدار و حقیقت می‌شود. سروش مامای زایمان خرد است. واژه‌ی آخشیت از خشه آمده است که همان کشه باشد. قشنگ=خشنگ=کشش و جستجو در فرهنگ ایران دو روی یک پدیده‌اند. ایرا=زیرا ، مولوی در راستای فرهنگ ایران و بی‌نیازی ایرانی از واسطه و پیغمبر می‌سراید؛ از چشمه جان ره شد در خانه‌ هر مسکین / ماننده کاریزی بی تیشه و بی میتین ، واژه‌هایی همچون کالچر و کولتور که به فرهنگ برگردانده (ترجمه) می‌شود! هیچگونه همخوانی با فرهنگ=کاریز، با فلسفه‌ی ایرانی ندارند. ایرانی به رود، دریا می‌گفته است. دریا از درای آپ می‌آید، که به چم آب آهنگین است. وروشکا=فرآخکند=آبگیر پهناور=سرچشمه‌ی همه‌ی آبها ، کشا=کسا که در سانسکریت خدای آب (وارونه=باران) می‌باشد. واژه‌ی خرسند=خورسند=شیرابه‌ای که شناختداری و بینش می‌آورد. اصطلاح خرابات عرفانی ایرانی نیز از همینجا می‌آید. در اوستا یا گات‌ها با همه‌ی تلاشی که در پوشاندن و مسخ این‌ زنخدایان شده! ویژگی خرداد، رس یا رسا است، که شیرابه و حقیقت جهان هستی باشد، مانده است. زنخدا خورداد در فرهنگ نخستین ایران، سرمایه‌ی بینش شاد و مهر و خوشی و راستی که جداناپذیرند، از گیتی بوده است. همین خرداد و خواهرش امرداد، خدایان مزیدن (زبان و دهان) ایرانی بوده‌اند که در قرآن تبدیل به هاروت و ماروت، فرشته‌های مرتد و مطرود و در چاهی آویزان می‌گردند! زنخدایانی که گوهر بهزیستی و خوش زیستی و آرزو و دیرزیستی.. آرمان زندگی ایرانیان در گیتی بوده‌اند. ایرانی به پاییز، رسپینا رس(شیره، افشره)+وینا(انگور) می‌گفت. چرا که پاییز فصل جشن چرخشت بوده است و انداختن شیره انگور در خم و نوشیدن شراب خام بود. خدای چرخشت، رشن یا رس‌نواز است. که سپس این جشن در دوره زرتشتیان رفته رفته از رونق انداخته شد و در شیعه‌گری نابود گردید. رشن و خرداد و ماه و خرّم و بهمن، خدایان باده (اصل راستی) بودند. واژه‌ی مستی امروزی از مد می‌آید، که به چم سرشاری از شادی در بینش است، که از نوشیدن شیره یا گوهر چیزها پدید می‌آید

  • دوستان . . . فرهنگ ایران استوار بر آرمان آبادی که اینهمانی با آفریدن داشته است، بود. چم آباد که در زمینه‌های گوناگون همچون سیاست (جهان‌آرایی) هنوز ناشناخته است و بکار بردن آن، اصطلاح لفظی بیش نیست! در فرهنگ نخستین ایران بسیار ژرف و پهناور بوده و ریشه در جان آدمی داشته است. گوهر انسان آباد کردن است. آباد به مانای آفرینش جهان و روشنی و شادی از مهر خدایان به همدیگر بوده است. سیاوش که یکی از پیکریابی‌های خدای ایران (ارتا یا سیمرغ) است، گنگ‌دژ را در تبعید، که نام دیگرش مینو‌آباد یا بهشت است می‌سازد. کی‌غباد، پایه‌گذار کیانیان بود. برخلاف مفهوم تنگ پلیتیک یا پلیس یونانی که به معنای آراستن شهر باشد، ایرانی واژه‌ی جهان‌آرایی را بجای سیاست بکار می‌برد. مشی و مشیانه که نخستین جفت یزدان شناسی زرتشتی باشند، در اصل مهر و مهریانه بوده‌اند که در فرهنگ گوهری/ارتایی ایران، جم و جما نام داشتند. درخت دوبن جفت کیهانی که در شاهنامه می‌آید، همان ارتا و بهرام هستند، که مفهوم جمهوری امروزی را در خود گنجانده بود، که همانا شهر بی شاه و سپاه، ولی خرّم باشد. آبادی=آبه/اپه+پاد=آپاد ، همین پاد که چم جفتی و انبازی داشته است، در الهیات زرتشتی (مانند همیشه!) مسخ شده است و معنای «ضد» مانند پادزهر بدان داده‌اند! درحالیکه در واژه‌ای مانند پادشاه، که مانای نگهبانی دارد مانده، و چم آن بدلیل مهر به دیگری، از او نگهبانی و نگهداری کردن است. باد که پیش نیاکان ما نشان اشغ و مهر داشته است، بدلیل جنبنده بودنش، به آن دو پا (انباز) داده بودند و پاد می‌خواندند. این پسوند «یان» که هنوز به برخی از نامهای فامیلی ما چسبیده است، از هوپریان می‌آید، که همچون گذشته در کاتوزیان(موبدان)، آموزیان(آموزگاران)، نسودیان(دهقانان) و نیساریان(ارتشداران)، نشان رد کردن ترجیح و امتیاز طبقاتی و قشری بوده است. یان=جایگاه همبستگی و مهر و سرچشمه آفریدن، خانه‌ی آبادی است. سیان=سه=سه تای یکتا ، شیان=آشیانه=آسمان سه لایه ، همایون کسیست که هما یا سیمرغ در جان او آشیانه دارد، که همان هوپریان باشد. یونجه=زهدان زنخدا ، خانقاه=خانگاه=شیره‌ی جهان، کانون موسیقی پیدایش بهمن، خدای بزم و خرد شاد، سنداره=سند=سندباد=نام بچه‌های دورافکنده شده و بی‌سرپرستی بوده که در خانه‌ی سیمرغ پذیرفته و پرورانده و فرزند خدای ایران می‌شدند، که سپس برای کوبیدن فرهنگ ایران، زشت ساخته شده و به آن حرامزادگان می‌گفتند! اینهمانی خدا با خانه=چشمه+بن آبادی ، ز شرم آب آن رخشنده خانی/به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی)

  • دوستان . . . نخستین که آتش به جنبش دمید / ز گرمیش پس خشکی آمد پدید / و زآن پس ز آرام سردی نمود / ز سردی همان باز تری فزود / چو این چار گوهر بجای آمدند / ز بهر سپنجی سرای آمدند / گهرها یک اندر دگر ساخته/ ز هرگونه گردن برافراخته (فردوسی)

  • دوستان . . . ز یاقوت سرخ است چرخ کبود / نه از آب و گرد و نه از باد و دود (فردوسی) ، شده زهره مانند یاقوت سرخی / شده مشتری هم چو بیجاده لعلی (منوچهری) ، همت عالی طلب، جام مرصع گو مباش / رند را آب عنب یاقوت رمانی بود (حافظ) ، جام‌جم از یاقوت و زر و آبگینه ساخته می‌شود. و این جام‌جم، اصل و بن دگرگون کردن نفرت و کین و بغض انسان به مهرورزی است. بدینسان است که رستم آنرا از زیر بالینش به بهمن زرتشتی که می‌خواهد ریشه‌ی سیمرغیان را بکند! به نشان پای‌رنجش می‌دهد

  • دوستان . . . ما در آغاز با نخش‌ها می‌اندیشیدیم و امروز بیشتر در مفاهیم! برای فهم دنیا، ما بایستی از نو، توانایی اندیشیدن در تصاویر را بیاموزیم. درست فلسفه، در توانایی اندیشیدن در نخش‌ها آغاز می‌شود. از تئولوژی، راه رسیدن به فلسفه بن‌بست است! واژه گره یا گرویدن از بند یا گره‌ی نی، که بیان پیوند دو بخش نی با هم است می‌آید، و پیش نیاکان ما نشان اشغ و مهر بوده است. گرویدن با پیرو و تابع و ایمان کاری ندارد. در سغدی به خون، خورن می‌گویند که در اصل خورنو بوده، که همان خونابه نی باشد. همچنین به اهورامزدا که نام یا نسبت داده شده به خدا، ویژه زرتشتیان نیست! خورمزدابغی می‌گویند. یا به اردیبهشت (ارتاوهیشت) خورجانیچ می‌گفتند، که ابوریحان بیرونی هم به آن خورجن می‌گفت. یا به خورشید، خورارتا می‌گفتند. استفاده از واژه‌ی درشتی، بهتر از خشن است! چون واژه خشن مانای نی دارد، که به زن گفته می‌شد، و بدینسان تحقیر و کوچک کردن زن شمرده می‌شود. مرجان در شاهنامه اینهمانی با خون و زندگی و مهر دارد. واژه‌ی مرجان در اصل مرگان یا مرگن=نای‌مر=نای‌به بوده است. یا مرجی=عدس=ادواس=همزاد. سروش خجسته که خدای قداست جان باشد، نیک‌خواه نبوده، بلکه مهرخواه. جی‌گر هر انسانی، بهره‌ای از همدمی(اقتران) ماه با پروین است (ماه پر). که بیان هم‌گوهری بوده است، نه همچنان یا همچون! نخشی که پیشینیان ما از جگر داشتند؛ آن را اصل جوشش و زهش زندگی و مهر و شادی می‌دانستند، که از هم جداناپذیرند. ما برای فلسفه شاد، به سراغ ارسطو و افلاطون می‌رویم!؟ درحالیکه نمی‌دانیم خدای ایران اصل شادیست، که مایه‌ی بسی سرافکندگی است. در شاهنامه از خسته جگر سخن می‌رود. خستن، زخم زدن و کوفتن و کتک زدن است. به چیم، به هم خوردن رابطه‌ی مهر و زندگی و شادی و پاره شدن آنها.. که در مذاهب استوار بر عقیده‌ی مومن و کافر، امروزه به وفور دیده می‌شود. ما در ادبیات ایران، با چیرگی شریعت اسلام، با جگر خسته کار داریم! از اینرو خون جی‌گر خسته در چشم، تبدیل به اشک غم می‌شود، و همیشه بیانگر دردی از ژرفای وجود انسان بوده و شوربختانه هنوز هست! به سخن دیگر اصل هستی، جهان، کیهان، سرچشمه درد شده است

  • دوستان . . . جی‌گر در فرهنگ گوهری ایران، پیکریابی کدام خدایان است؟ گاو نخستین=ایودات=خوشه همه‌ی جانها ، گش=گوش=خوشه ، سنبل=سه‌خوشه ، بوی خوش، با مهر و شناخت کار دارد. دارستان=نهالستان ، از میان جی‌گر (فرخزاد)، رآسن و آویشن می‌رویند. افزایش اهریمن در یزدان‌شناسی زرتشتی، و این زخم زدن و آزار و کشتن و نخست مردن و سپس بپاخاستن! ایده‌ی زرتشتی است و در فرهنگ نخستین ایران که بر پایه‌ی مهر است نبوده، و همینجاست که مسئله‌ی پیکار و جهاد و جنگ با اهریمن (خودی ناخودی)، که وجود خارجی در فرهنگ ایرانی نداشته است، پیدا و آغاز می‌شود. زین پس ایده‌ی اشغ و مهر که اساس پیدایش بوده‌اند، به کنار زده می‌شوند و خواست اهورامزدای زرتشتی است که آفریننده می‌شود! واژه‌ی کین، در اصل به مانای سرچشمه و اصل مهر بوده است، که امروزه بدان معنای دشمنی و نفرت و حسد و انتقام و جنگ داده شده است. این کار شوربختانه همان راه مبارزه با هر اندیشه و فلسفه‌ی نیکی است، که در آن چیم واژه‌ها و معنای اصطلاحات را وارونه می‌سازند، تا به دست فراموشی سپرده و نابود شوند. ولی خوشبختانه موفق نبوده و نیستند، و ما با رفتن به سراغ زبان‌های گوناگون ایران بزرگ و صد البته پاسداری و نگهداری از این گویش‌ها که گنجینه‌ی بزرگ این بینش‌های فرهنگی ایران زمین هستند، می‌توانیم از بن و ریشه آنها آگاه شویم و به چیم (معنای) نخستین (اصلی) واژه‌ها دست یابیم تا بتوانیم فرهنگمان را از سر زنده کنیم و به درستی بگسترانیم. هر چیزی را می‌توان تنها در زبان اصلی‌اش فهمید. چراکه چیم واژه در آن دست‌نخورده مانده و دهان به دهان پرستاری شده است. آویشن شیرازی=مرزن‌گوش=امرگوس که نام این گل اینهمانی با ارتای خوشه، سیمرغ، زنخدای مهر دارد. روز بیست و نهم هر ماه به نام سیمرغ (مرسپنتا) بوده است. دلیلش در چسباندن مهری میان روز بیست و هشتم که رام و روز سی‌ام که بهرام باشد بوده، که از پیوند این دو، زمان و جهان تازه‌ای، ماه دیگری پیدایش می‌یافت. همان دگرگونی بهمن نادیدنی و ناگرفتنی به سه تا یکتایی، فلسفه‌ی ایرانی

  • دوستان . . . پیوند خدایان و انسان در فرهنگ گوهری ایران چیست؟ خرد، در یک عضو خاصی، (برای نمونه سر) در تن نیست! بلکه همکاری و هم‌اندیشی همه‌ی اندام (همه‌ی ملت) باهم است. بهره‌ای از گوهر خدایان گوناگون، از جاودانگی آنها که در اثر مهرورزیدن به یکدیگر ایجاد می‌شود. هستند، تا هنگامی که باهم در هماهنگی انبازند. در سغدی به عناصر، امشاسپندان گفته می‌شود. شوربختانه معنایی که در یزدان شناسی زرتشتی به امشاسپندان داده شده، کنار گذاشتن و طرد فرهنگ نخستین ایران است! به سخن ساده، همانا نابودی همانندی و هم‌گوهری انسان با خدایان است. تنکردی که جسمانی و مادی باشد، در هر انسانی هفت لایه (هفت سپهر) دارد. لایه‌ی میانی مغز است، که اینهمانی با ماه (پیوند سه خدا) دارد. لایه‌ی دوم استخوان است که اینهمانی با تیر داده شده است. لایه‌ی سوم گوشت است که اینهمانی با ناهید (خرّم) داده می‌شود. لایه‌ی چهارم پی است که در اصل رگ و خون بوده است که مهر باشد و همان خورشید یا ارتاست. لایه‌ی پنجم رگ است که در حقیقت پی بوده است که اینهمانی با بهرام دارد. لایه‌ی ششم پوست است که در تئولوژی زرتشتی به اهورامزدای زرتشت نسبت داده شده است! که در اصل انهوما (مشتری/سیمرغ) باشد. و آخرین لایه کیوان است که موی‌ها باشند. در گزیده‌های زادسپرم، چهار آمیزه تن، که خون و بلغم و زردآب و سودا باشند، اینهمانی با چهار طبقه (پیشه) در اجتماع دارد. آموزگاران، ارتشداران، کشاورزان و پرستاران، که باهم می‌اندیشند و انباز می‌شوند. بدبختانه چون ما زبان سیاسی اجتماعی پیشینیان خود را فراموش کردیم و نمی‌دانیم! فکر می‌کنیم که دموکراسی و سوسیالیسم... معجزه‌ای نو از غرب هستند و هزاره‌ها پیش نبوده‌اند!؟ بکار بردن اصطلاح کرامت انسانی (محتاج کرم الاهان نوری) نادرست است. ایرانی ارج آدمی می‌گفت. این خرداد و امرداد که خدایان ایران باشند، در قرآن مسخ و به هاروت و ماروت.. آویزان و زشت شده‌اند!! ما امروزه کبوتر را مرغ صلح و آشتی می‌دانیم. ولی ریشه‌ی آن را نمی‌دانیم که هزاره‌ها این پیوند و مهر در نام کبوتر که در اصل کپوتا بوده، نهفته است و تشبیه و تمثیل سطحی نیست. ژرف شدن و بودن، به مانای به سرچشمه‌ی آفرینندگی خود رسیدن است. نه از بر کردن چند کتاب فلسفی و علمی و تاریخی... جی‌گر، پیوند زندگی و نیرومندی با اشغ و اشتیاق در ژرفا و زهدان باشد، که چکیده‌اش آزادگی است

  • دوستان . . . پیدایش روشنی از گوهر مهر است. شیرآبه=آپه=آوه ، ابوریحان همیشه دم از آفتاب می‌زد نه خورشید، چرا؟ چونکه آپه‌تاب، تابش آتشی که درون شیرآبه‌هاست، نام زن خدای مهر ایران، ارتا یا سیمرغ، دایه‌ی این جهان بود. رودآبه=دختر سیمرغ ، همین خورشید خانم فرهنگ ایران در میترائیسم، مرد (شیر+شمشیر) مسخ شده است. فرهنگی بیگانه و وارونه شده است. آپادانا=آپه+دان ، در تخت جمشید نیایشگاه خدای ایران بوده است. بغداد هم در اصل بغدان، نیایشگاه بغ، مهرآوه بوده است. نام آبادان نیز همچنین. خرابات=خرآباد=خورآپه=باده‌ی زنخدا آپه، خور=هور=نوشابه‌ی مستی و راستی آور ، نیاکان ما به سخن، واژه، دم، جان، نفس... وخش می‌گفتند. از جذب اسانس چیزها در گیتی است، که گوهر انسان می‌وخشد. وارونه‌ی میتراس (ضحاک) در میترائیسم، که با خنجر و شمشیر در دست می‌برد و روشن می‌کند! خدای ایران با آپه، باده، آب آتشینش که همه از آن می‌نوشند، مانند تخمی که با جذب آب می‌روید و می‌بالد و روشن می‌شود.. نه با تیغ برنده! فرهنگ نخستین یا ارتایی ایران، با این پیدایش روشنی یا هستی با بریدن و قربانی کردن، با کشتن مقدس که در آیین میترائیسم به وجود آمد و در ادیان دیگر ادامه و گسترش یافت، کاری ندارد. در آیین مهر ریختن هر خونی، جنگ و دشمنی با خداست، که درست وارونه ادیان نوریست. به سخن دیگر، خون ریختن همیشه ضد حق است، و هیچ خون ریختن به حق در فرهنگ ایران نداریم. شناخت داستان سیاوش که یکی از پیکریابی‌های خدای ایران، سیمرغ است، برای درک تاریخ دینی و فرهنگی و سیاسی ایران بسیار مهم است. فاجعه‌ای که ما امروز سخت گرفتارش هستیم، همانا اینهمانی دادن حسین با سیاوش است!؟ که پنداری در دوره دیلمی‌ها آغاز شده است. هنوز بر روی تابلوها و بیرقها می‌توان نگارش "خون سیاوشان" را دید. سیاوش مانند ایرج که نشان خدای مهر ایران و ضد قدرت هستند، با حسینی که برای دستیابی به قدرت قیام می‌کند، یکی شمرده می‌شوند! تا این مبانی مسخ شده، این اصل دشمنی و کینه توزی و متافیزیکی در سیاست و دموکراسی، که اساس تفکر تشیع و بدنبال آن ملکه ذهن ایرانی شد، برای ما روشن نشود و آن را نزداییم، امکان رسیدن به آزادی نیست. نرد، هم به نی و هم به درخت برگ‌بو گفته می‌شد، که اینهمانی با خدای مهر و دوستی ایران داشت، و مانای "رند" ما، درست به همین واژه برمی‌گردد. نرد=رند ، به چیم یکی، ولی نگارشی دگرگون

  • دوستان . . . خون جیگر، سرچشمه‌ی روشنایی نیاکان ما بود. به خون، رنگ نیز می‌گفتند. واژه‌ی رنگ در اصل، ارانگ=ار(جنبش) + انگ (انغا،نی) بوده است. آذرفروز=سیمرغ ، در فرهنگ ایران، روشنی ابتدا به ساکن نیست! بلکه پیدایشی از آتش، به سخن دیگر بر پایه‌ی گرمی و مهر بوده است. فرهنگ ارتایی یا زنخدایی ایران، همه‌ی آب به مانای کلانش، شیرابه‌ی جهان، اصل روشنایی می‌دانست. زهدان=آبگاه یا ابر=آب‌ور ، رنگیدن=رستن=روشن شدن ، یک حقیقت واحد بنا بر فرهنگ ایران، روشن نیست! چیزی روشن است که رنگارنگ باشد. در جایی روشن می‌شوی که اندیشه‌های گوناگونی وجود داشته باشد. تنکردی=زایشی ، وخشا=درخشان ، واژه‌ی کاریز=کاه‌ریز=ریزش شیرابه از نی ، انسان در فرهنگ ایران اوز یا از نام داشت، که نی باشد. واژه‌ی جان=جی یان=جای خون یا آب، ژدی که رستاخیزنده و از نوآفریننده است. درخت سی‌شاخه=درخت زندگی=پیوستگی همه‌ی جان‌ها=خدا. در فرهنگ ایران، رد یا اثبات کردن خدا، هیچ معنی ندارد. بی‌اندازه خواهی؟ یکی از بیماری‌هایی است که "حکام" ایران از دیروز تا به امروز به آن گرفتارند! شوربختانه

  • دوستان . . . چگونه چشم انسان خورشید می‌شود؟ و با نگاهش روشن می‌کند! جهان در فرهنگ ایران غار یا سیاه است، یعنی همه‌چیز ژرف=گروا=گرو=زهدان تاریک است. هر چیزی که ما امروزه سطحی می‌بینیم و روشن می‌انگاریم، آبستن است. حقیقت یا راستی در هر چیزی گنج=جی+بن است. کاربرد واژه‌ی غار یا چاه ایرانی، جایگاه پیدایش و جستجوست. بینش و شادی و مهر.. در (آزمودن) درون چیزهاست. ما شوربختانه با عادت کردن به مفهوم تنگ از روشنایی، نمی‌توانیم فرهنگ ژرف ایران را بشناسیم!؟ با اینهمانی دادن خوبی با روشنی، و بدی با تاریکی، خرافه‌ای که ملکه ذهن ما شده و آموزه‌ها و به اصطلاح روشنگری را مسخ کرده است. در بلوچی به زایش، پیدایش می‌گویند. روشنی از تاریکی جدا نیست. خدای ایران می‌گوید؛ نام من جستجو است. و این تفاوت خرد فرهنگ نخستین ایران با آموزه‌های زرتشت است، که ژی و اژی را از هم جدا و روشن ساخته بود. روشنی، دگرگونی از آنچه درونی است، به آنچه بیرونی است می‌باشد. واژه‌ی سیاه=سیاگ=سه‌مادر=سه‌آگ=سه‌تخم و واژه‌ی تخم از تم می‌آید، که به چیم تاریک است. هوم=خون=گلو=نی=شیره=شیر=روشن=رشن=چرخوشت=خدای راستی و داوری ، آیین صبوحی در غزلیات حافظ، نوشیدن شیر و شراب ایرانی در بامداد است، و به این دو خدای ایران که خرّم و رشن باشند باز‌می‌گردد. واژه شکر که ما امروزه به شیرابه نی می‌گوییم، در سانسکریت سوکرا است، و به چیم جوهر و اسانس هر چیزی است. همچنین مانای روشن و درخشان و پاک و صاف را هم دارد، و نام آدینه که جمعه باشد و اینهمانی با خرّم یا زهره دارد نیز هست. از آنجایی که در گذشته ایرانی پایبند به قداست جان و خرد بود، حتا برای اعتراف گرفتن شکنجه نمی‌کردند و آزار نمی‌دادند! بلکه سه جام شراب به او می‌دادند و به راستی در شادی پی می‌بردند. ترجمه اشتباه انعکاس عربی یا رفلکت غربی به بازتاب ایرانی، گرفتن اصالت یا سرچشمه بودن از خود است و وارونه فلسفه ماست. چشم در فرهنگ گوهری ایران، چراغی است که از روغن جان خود انسان روشن می‌شود (چشم و چراغ). چراغ، به فتیله یا پنبه یا نخ انتقالی می‌گفتیم، که آن را با چربی و روغن روشن می‌کردند. در بدن ایرانی فتیله همان رگ است، و روغن همان خون است، و جیگر بنکده خون و چشم جایگاه تاباندن و روشن کردن است. مولوی در این راستا می‌سراید؛ گر این جهان چو جان است ما جان جان جانیم/ور این فلک سرآمد ما چشم روشنیمش/بیخ درخت خاک است وین چرخ شاخ و برگش/عالم درخت زیتون ما همچو روغنیمش

  • دوستان . . . همه‌ی تن در اندیشیدن انبازند. خرد، تراوش جگر و دل و مغز است. در فرهنگ ایران، مهر و شادی و اصل و حقیقت و غایت و معنا.. در خود هر انسانی هست، که نکته بسیار مهم و گرانمایه‌ای است. چرا که اندام انسان، پیکریابی گوهر خدایان ایران است. رد پای این فلسفه را برای نمونه می‌توان در واژه‌ی دست=انگشت=انگ=نی است دید که اینهمانی با خرّم دارد. یا در نارستانی=زنی که شیر می‌دهد، شیر او سپیدی، روشنی به آفتاب می‌دهد... میان، همیشه نشان مهر است، چرا که دو بخش را به هم پیوند می‌دهد. خدای ایران که ارتا، هوفری، پری، جان انسان باشد، در میان هر ایرانی است. چرا ما امروزه به هم دست می‌دهیم؟ که نماد پیوند است! نام دیگر دست، کبک است، که از کبیدن می‌آید و به معنای به هم لحیم کردن و چسباندن است. خورشید در سغدی، خورارتا، زنخدای مهر که همان خورشید خانم خودمان است نام دارد، که به گفته عبید زاکانی در یک دست جام باده (پراکندن مهر) و در دست دیگر چنگی برای نواختن (گستردن شادی) دارد. اصطلاح امروزی رگ و پی، در فرهنگ گوهری ایران، همان ارتا و بهمن، نخستین اشغ (یوغ-جفت) جهانند. اهالی مازندران، دیو سپید (زنخدای مهر) مسخ شده در شاهنامه را می‌پرستیدند. در بندهش می‌آید که جهان از سرشت پدید آمد. تریست، سرشک، سرشت، سریشم که همان سه تا یکتا باشد. از آبی که در آن آتش است و آتشی که در آن مهر است. واژه‌های چاه و غار! بن تاریکی‌اند که در فرهنگ ایران نماد جهان اصلی (زهدان-تن) تاریک است!؟ ارتا یا بن هستی، نهفته در همه‌ی چیزهاست. فلسفه‌ای، بینشی، شناختی که بر پایه‌ی جستجوست. برگزیدن ایرانی از جستن و آزمودن می‌آید. قصه‌ی غار افلاطون، برگرفته از همین داستان ایرانیست.. البته بدون شناخت گوهر آن! اروس، الوس، سپید، درخشان، اسب سپید، ستاره زهره (خرّم) در سانسکریت پیکریابی شیوا، خدای هند است، که در اصل سیوا باشد، به چیم شب است. و این همان افتار یا اوتار در نیمه شب است که به شکل غار نشان داده می‌شود. خرد یا چشم خورشید گونه ایرانی، هم چراغی است که خود روشن می‌کند، و هم چشمی است که خود می‌بیند، و هم به آن چیزی که می‌بیند مهر می‌ورزد

  • دوستان . . . اندیشه جز زیبا مکن کو تار و پود صورت است / ز اندیشه‌ای احسن تند هر صورتی احسن شده (مولوی) معنای زیبا، منشأ چهره‌ی زیباست. اصل زیبایی در ایران خرّم است. وای=باد نیکو ، پرنیان=پرندنیکان=نخستین عنصر نهفته در هر انسانی ، واژه‌ی هستی=به هم بافته ، هر صورتی پرورده‌ای معنی است لیک افسرده‌ای / صورت چو معنی شد کنون آغاز را روشن شده ، با دیدین زیبایی، معنای نهفته در زیبایی شدن! معنا (چیم)، منجمد و ثابت نیست، بلکه روان و جاریست، که به آن تازان می‌گفتند، یعنی همیشه تازه شونده. به زیبایی دیدنی و ناگرفتنی، آذرخشی گویند. در فرهنگ ایران بر خلاف ادیان نوری، انسان دو لایه (جسم و روح) نیست، بلکه هر جانی سه لایه است. قشر فرازین تن است، قشر زیرین جان است، و قشر زیر زیرین جانان یا بهمن است. فلسفه‌ی ایران که بر شالوده دگرگونی یکی به دیگری استوار است، سازگار با فلسفه غرب یا شبه فلسفه اسلامی نیست. کلمه‌ی فطرت که با مخلوق خالق کار دارد، مسخ شده‌ی افتار ایرانی است که در اصل از دگرگون شدن بن یا خدا به انسان می‌آید! جام جم=جام جهان‌بین=بهمنی که در همه هست. عطار می‌گوید؛ من چرا گرد جهان گردم چو دوست / در میان جان شیرین من است ، مسئله‌ی انسان، در خود جستن، و در خود یافتن، و در خود دگرگون شدن از انگیزه‌های زیبایی است. حافظ می‌گوید؛ تو نیک و بد خود هم از خود بپرس / چرا بایدت دیگری محتسب ، تن=زهدان ، هر انسانی در اندیشه‌ی ایرانی، زن است. زن هم به معنای زادن، و هم شناختن است. چون بینش از تن زاده می‌شود. از تاریکی‌ است که روشنی پیدا می‌شود. حس کردن در فرهنگ ایران، آمیختن با پدیده‌هاست. جایی که ترس هست، انسان دیگر راست نیست! و آنجا (مخلوقان الاهان نوری) که راستی پایان می‌یابد، چشم دیگر نمی‌بیند

  • دوستان . . . زیستن چیست؟ جستن معنای زندگی در زیبایی‌هایش است. اندیشیدن، عشق به معنا یا محتوای زیبایی خود است. در فرهنگ گوهری ایران هر انسانی، خودش باید پاسخ معنای زیبایی خود را بیابد! چیم=چی=چه=چرا=غایت=دلیل=معنا

  • دوستان . . . هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا /چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا/معلوم نشد که در طربخانه خاک/نقاش ازل بهر چه آراست مرا (خیام) قشنگ=کشش


  • دوستان . . . ای بانگ نای خوش سمر در بانگ تو طعم شکر/آید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفا (مولوی) ، سپیده‌دم، بانگ نی است که جهان را از نو می‌آفریند. سپیده به چیم (معنای) نی است، و این نای است که می‌دمد و گاه نخست روز با دمیدن آغاز می‌شود. در این فلسفه می‌توان دریافت که در فرهنگ نخستین ایران، موسیقی، گیتی و مدنیت و بهروزی را می‌آفریند. موسیقی اصل کشش است. واژه‌ی آهنگ که از هنگ و هنج ساخته شده است، به سنگ بر می‌گردد. به سخن دیگر این کشش به سوی همدیگر گوهر چیزهاست که آنها را به هم متصل می‌سازد، و این یعنی همه در آفریدن و پیدایش هم‌بازند، بر خلاف ادیان ابراهیمی (نوری) که با امر باش بودن بوجود می‌آید؟ و این یعنی وجود از همان آغاز تحمیلی است!؟ (کن فيكون قرآنی) ، ما همیشه می‌اندیشیم که هر کرده‌ای باید کننده‌ای (فاعلی) داشته باشد؟ اینست که با نی، بدنبال نی‌نوازش می‌گردیم! ولی در فرهنگ ایران خدا اصل همه‌ی چیزهاست، نه کننده! یعنی همه‌ی چیزها نی هستند. بدینسان مولوی می‌گوید؛ بشنو این نی چون حکایت می‌کند/از جدایی‌ها شکایت می‌کند ، اینجا مولوی نی است. هر انسانی نی است. چونکه این خودش هست که می‌نوازد و نیازی به نی نواز ندارد... این سراندیشه‌ی «نای‌به» و اینهمانی‌اش با «وای‌به» که خدای ایران بودند، درست در سیمرغ چهره به خود گرفته، که برای ما فلسفه‌ی زندگی بوده، در این تصویر نمایان شده است. ولی شوربختانه ما امروزه می‌انگاریم که سیمرغ یک افسانه است! درحالیکه تجسم یک اندیشه‌ی بزرگ بوده است، که پیکریابی این نای است که وای در آن موسیقی می‌شود. واژه‌ی موسیقی یا موزیک از موسه ساخته شده است. مو در فرهنگ ایران به چیم نی بوده است. موسه=سه تا نی، از اینرو وای‌به یا سیمرغ یا آتش یا موسیقی.. اصل آفریننده‌ی سور و شادی و بهروزی و مهر در جهان بود. با پیدایش و آفرینش، گوهر موسیقی و آتش مهر در گیتی پدیدار می‌شد، نه با امر و قدرت! نی یا نای در فرهنگ نخستین ایران، رد همه‌ی اسباب موسیقی شمرده می‌شده است. فيلسوف منوچهر جمالی؛ می‌خواهم دوستان را هشیار سازم که، هر جنبش سیاسی، اجتماعی، هنری.. برای آزادی و آبادی ایران که استوار بر فلسفه‌ای نباشد که ریشه‌ای ژرف در فرهنگ شاد و نیرومند ایران دارد، دچار شکست خواهد شد! و من از فلسفه‌ای که ریشه در فرهنگ شاد و نیرومند ایران دارد سخن می‌گویم