Avsnitt

  • دوستان . . . در این غوغا که کس، کس را نپرسد/من از پیر مغان منت پذیرم ، فرهنگ گوهری ایران (به ویژه اهل پارس) خدا را دوست می‌نامید‌. آیین مهر، به مانای رابطه‌ی دوستی میان ایرانی و خدای ایران بود، نه عبودیت و اطاعت و تابعیت و حاکمیت! همان زوش یا دائوشته در گذشته، که واژه‌ی دوست امروز ما شده است. جغد که در فرهنگ ایران اینهمانی با خدای شاد داشته، امروزه تبدیل به مرغ شوم و منحوس شده است! با مسخ‌سازی این مرغ فرزانگی و خرد و فلسفه، اصل و سمبل سازندگی خرد شاد را واژگون به مرغ ویرانه‌ها و زشت ساخته‌اند. اشه به پاکی گفته می‌شد. خرد بهمنی که میکسی از رام و بهرام و سیمرغ بوده، اصل ساماندهی (حکومت) است. لاغیس (نای مهر افسونگر با کشش) مادر دوست بوده است. غیس=گیس=کیش=ارتا یا سیمرغ ، هدهد=هوتوتک=نای به ، بازسازی ایران با فریاب دوست آغاز و دوباره زنده می‌شود

  • دوستان . . . جهان را به خوبی من آراستم/چنان گشت گیتی که من خواستم ، خرد جمشیدی و خرد کیومرثی! آغاز در فرهنگ ایران، همیشه تخم است. مردم=مرتخم=تخم خدای مهر، که شوربختانه زرتشت و الهیاتش با این اندیشه مخالف بودند. جمشید یا جم (نخستین انسان فرهنگ ایران) در اصل تخم یا بن بوده است که به فرد تبدیلش کردند. کیومرث (نخستین انسان زرتشتی) همچنین، در اصل گیاه مرتن بوده است. اهریمن و پاره کردن ژی (زندگی) از اژی (ضد زندگی)، کژاندیشی زرتشت و مسخ فرهنگی بوده است. دانه=دوآنه ، صبا=سه‌پا و پا از پاد، باد می‌آید. تصویر کیومرث زرتشتی، نشانگر خرد ناقص انسان است که خوب و بد را نمی‌تواند از هم تشخیص بدهد، و این یعنی آغاز جنگ! درحالیکه تصویر جمشید، نشان پیوند است. طبقات در شاهنامه به مانای حرفه‌ها، پیشه‌های گوناگون بوده است. خانه ساختن و آبادی و مدنیت، با پیوند آب و خاک (خشت) آغاز می‌شود. جمشید نخست جهان را فارغ از بیم می‌کند. نخستین پایه آزادی، زدودن ترس است. ترسیدن، دروغ و ریا و خدعه و شارلاتانی و آزار جان را به دنبال دارد. با آرای انسان‌های مقلد که ایمان را برتر از اندیشیدن می‌انگارند! نمی‌توان دموکراسی ساخت. هر آنکس که می‌اندیشد هست، و هر آنکس که تقلید می‌کند نیست

  • Saknas det avsnitt?

    Klicka här för att uppdatera flödet manuellt.

  • دوستان . . . خرد، عقل نیست! چرا ما همیشه من می‌گوییم، ولی هیچگاه نمی‌اندیشیم؟ الاهان نوری، نمی‌خواهند و نمی‌گذارند که این من، بیدار شود، تا عبد و مخلوق بمانیم! منش منیدن، شاد اندیشیدن، با اندیشه خرّم زندگی کردن است. نهاد آسن خرد (وهومن) آدمی با غریزه کاری ندارد. کار خرد، نگهبانی از جان است. هخامنش=اندیشیدن به دیسیدن دوستی *فریاب=مفهوم *مهندینگی=اهمیت

  • دوستان . . . چکیده‌ی چرا و چگونه و به چه دلیل بن بست و گسستگی میان ایران و آمریکا و نخش انگلستان در این راستا و تلاش خستگی‌ناپذیرش! از دیروز تا امروز.. به زبان و پژوهش آقای کیانوش رزاقی / ترانه و آهنگ روان‌شاد فرامرز اصلانی

  • دوستان . . . نوروز، جشن فرشنافه بوده که نخستین زاده باشد. سیمرغ (خدای ایران) زاده و دگرگون به گیتی می‌شود. نوروز جمشیدی پیشتر به نام روز فرخ یا خرّم بوده است. منی کردن جمشید، منیدن=اندیشیدن ، مسخ و دشمنی الهیات زرتشتی و سپس الاهان دیگر را به دنبال داشته که چی؟ نباید یک فرد با پژوهش و خرد خود به ساختن گیتی بپردازد، و مانند پرواز جمشید در عالم بینش بر ضد معرفت الهی به معراج (بالا) برود! به همین دلیل چهار پر، چهار نیروی بن درونی را از او که نخستین انسان باشد می‌گیرند، تا دیگران را بدینسان باز دارند. خشت از خشتره می‌آید که با مدنیت کار دارد، و واژه‌ی شهر، ایران‌شهر امروز ما به آن برمی‌گردد. ایرانی با منیدن به هفت خان آزمایش می‌رود تا به چشم خورشید گونه برسد. نیاز به رستاخیز فرهنگ اصیل ایران، نیازی است که جامعه را در ژرفایش تکان داده و فرا گرفته و دیگر آن را رها نخواهد کرد. نیازی نیرومند به جستجوی خود است. هزاره‌ها هنر و بزرگی ما را تحقیر و زشت ساخته‌اند و گناه و جرم شمرده‌اند! برای نمونه الهیات زرتشتی نخستین روز آفرینش را با آمیختن اهریمن با گیتی مسخ کرده و نکوهیده و از آن جشن توبه از گناه ساخته است. نوروز بن زمان است، نه تنها روز نخست که سپس دوم و سوم می‌آید. هر روز نوروز است. مسئله‌ی حقیقت (راستی) به دلیل کششی که دارد، همیشه مسئله‌ی کشف حقیقت در دروغ و فریب است! جشن‌های ایران، همگی جشن‌های زمان بوده‌اند، نه اشخاص و اتفاقات. زمان بیکرانه یعنی از هم پاره نمی‌شود و گذرا و فانی نیست. جهان جان، همه یک جهان است که به هم پیوسته است. مولوی می‌سراید؛ همه در بخت شکفته همه با لطف تو خفته/همه در وصل بگفته که خدایا تو کجایی/همه همخوابه رحمت همه پرورده نعمت/همه شه‌زاده دولت شده در دلق گدایی/چو من این وصل بدیدم همه آفاق دویدم/طلبیدم نشنیدم که چه بد نام جدایی ،

    درخت زمان نایی بوده است، پر از بندهای نی (تصویر نیاکان ما از زمان). انجام پایان نیست، بلکه هر انجامی اصل میان و آفریدن و بسته شدن (بند) به پاره‌ی دیگر است. واژه یوغ همان یوگای هندی است، که یکی از معانی‌اش پیوند است. نیاکان ما بر این باور بوده‌اند که آفرینندگی گردونه‌ایست که دو نیرو (بهرام و سیمرغ) بوسیله اصل ناپیدای سوم که بهمن باشد به هم چسبیده‌اند (سه تای یکتا)، آن را می‌کشند. واژه‌ی همزاد=بهروز+پیروز=اورنگ+گلچهر=عاشق+معشوق ، در فرهنگ گوهری ایران، زندگی جاودان است . . . هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز

  • دوستان . . . در اندرون من خسته دل ندانم کیست/که من خموشم و او در فغان و در غوغاست ، از خود زیستن، سکولاریته، و از خود تراویدن حق، حقوق بشر، و از خود روشن شدن، روشنگری، بینش حقیقی حقیقت است.. که همه‌ی این‌ها بنیاد فرهنگ ایران هستند. فرهنگ گوهری ایران با ناسیونالیسم همخوانی ندارد! ایران=ایریانه ، محل همبستگی و آشیانه سیمرغ است. ایر، دو معنی دارد، یکی سه یا سئنا، و دیگری به معنای جستجو و پژوهش است، و یانه همان خانه‌ی آمیزش اضداد و یکی شدن آنها در آشتی. داستان سیمرغ و زال و سام در شاهنامه، پیمان آزادی انسان است. سام به معنای هماهنگی است، و سامان به معنای حکومت و نظمی که بر پایه‌ی آزادی است. اصل یا اصیل چیست؟ چیزی که پی در پی در زمان می‌آفریند. هنگامی که جهان جان فانی شمرده می‌شود، بی اصل، بی مینو می‌شود و اصالتش از آن گرفته می‌شود. مرتخمه که همان واژه‌ی مردم امروز باشد، در زمان ساسانیان به مرتتخمه تبدیل شده بوده، یعنی تخمی که می‌میرد.. واژگونی فرهنگ اصیل ایران! خدایان ایران، خدای زمان بودند، و هر روز با همان گوهر، ولی دگرگون به خدایی دیگر... واژه‌ی مرگ از مرغ می‌آید که مرغه باشد و در اصل تنگوریاست که به معنای زهدان رستاخیزنده است. در همین سراندیشه فرهنگی ایران که انسان در اندرون خود اصل خودآفرینی را داراست، همه‌ی اصل سکولاریته و حقوق بشر و روشنگری وجود دارد. فرهنگ ایران، فرهنگ ملی‌گرایی نیست! بلکه جهانی، برای انسانیست که گوهری آزاد دارد

  • دوستان . . . فرهنگ ایران به سرچشمه‌ی آفرینندگی در هر انسانی دین می‌گفت. مسئله‌ی بنیادی امروز ما، آزادی انتخاب میان این یا آن دین و یا جدایی دین از حکومت نیست! بلکه پیوند دادن دین حقیقی با حکومت (سامانده)، و بسیج شدن آفرینندگی و آزادی وجدان است. دین واژه‌ای ایرانی است، و از دئنا می‌آید که نای نوآور و یا اندیشنده باشد. مشیه=سرشار و لبریز.. عاقل، خویشتن‌دار و گیرنده، ولی دیوانه، خرّم و بخشنده است. منوچهر=تخم سرشار ، دینداری ایرانی برابر است با اصل از خود بودن. حکومت را بایستی از ادیان جعلی جدا کرد. بایستی به این گواهی دادن، که من همیشه در زندگی‌ام کوشش می‌کنم که سرچشمه بینش تازه نباشم و بر ضد آفرینندگی خودم پیکار کنم، به این ایمان پایان داد. به دین راستین کسی گواهی یا شهادت نمی‌دهد. عارفان دین ساختگی را شریعت، و دین حقیقی را حقیقت می‌نامیدند و عمری با آن گلاویز بودند. نفی ارجمندی و شرافتمندی آدمی تا کی؟ گذر از نگرش سطحی جدایی... و از سر به اصالت (گوهر) خود بازگشتن

  • دوستان . . . آنچه می‌گذرد ناقص است و آنچه می‌ماند کامل است، کمال بقاست! طبق ادیان نوری که استوار بر نور هستند (زرتشتیت، یهودیت مسیحیت و اسلام) آنچه تغییر می‌کند فاسد می‌شود، پس نمی‌شود به آن اعتماد کرد. الهیات زرتشتی جایگاه اهورامزدا را در روشنایی مطلق قرار داده است که هیچگاه تغییر نمی‌کند، که سپس همین فکر در قیامت ادیان ابراهیمی دیگر بکار رفت، که خورشید در آن در وسط آسمان ثابت می‌ماند و فقط این نور همیشگی است که قضاوت می‌کند. درحالیکه فرهنگ ایران می‌گوید هستی، هسته‌ی درون هسته، بهمن است. مانند جام‌جم=من من=اصل بینش، واژه اوستا نیز برابر است با جنین در زهدان، اصل و هسته‌ی همیشه زاینده و آفریننده، مفهوم کمال ایرانی بوده است. غنایی که هیچگاه در خود نمی‌گنجد و در گذر زمان پیدایش می‌یابد. بن که همان ون یا بند نی باشد، نیاز به زمان دارد تا از صورتی به صورت دیگر در بیاید. اینهمانی بند نی با زمان به این دلیل بوده است که پایان هر پاره‌ای آغاز پاره‌ی دیگر بود. فنا از ونای ایرانی می‌آید که مسخ شده است و در اصل به معنی بقا در فناست. همچنین آن=یان=یئنه=خانه، پیوند، بنی که در آن عشق است، اصالت در «ون» است. فلسفه‌ی فرهنگ گذشته ایران.. همزمان آینده نگریست... در گذر همه چیز نمی‌گذرد. جفت به هم چسبیده بن+بر ، این تخمی که فراز درخت است، همان بن درخت است، که چمای هستی را در فرهنگ ایران می‌نمایاند. ناگذرا بودن یعنی بی‌حرکت! کلمه‌ی حرکت عربی از ریشه ارکه ایرانی می‌آید که سپس به یونانی هم رفته، همان نام بهمن یا هومن یا ارکه‌من است که بن آفریننده در هر چیزی است. اندیشه=اندیمن=حرکت ، بن نهفته را زایاندن، از خود روشن شدن، از تاریکی به روشنایی است. از بهمن به هما، نخستین پیدایش گوهر هر چیزی است، که شوربختانه در الهیات زرتشتی (پدر پدربزرگ همه‌ی ادیان نوری!) با چنگ واژگونه زدن می‌آید؛ از ناگذرایی، نا‌آسانی پیدا شود، که دیوان را آسانی نرسد!؟! من آن ماهم که اندر لامکانم/مجو بیرون مرا در عین جانم/تو را هر کس به سوی خویش خواند/تو را من جز به سوی تو نخوانم *مولوی

  • دوستان . . . هر که خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو/کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست (حافظ) ، تو کیی در این ضمیرم که فزون‌تر از جهانی/تو که نکته جهانی ز چه نکته می‌جهانی (مولوی) ، در کعبه ز اسرار حقیقت خبری نیست/این زمزمه از خانه خمار بلند است (صائب) ، هر کسی دینی غیر از اسلام بپذیرد، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد!؟ (قرآن) ، وحدت کلمه میان نیاکان ما، بی‌معنی و پوچ بود. آنها وحدت اجتماع را در هم‌پرسی می‌دانستند. به گونه کلان در فرهنگ ایران دین یک امر پذیرفتنی نیست، بلکه زایشی است. دین را یک مرجع مقتدر معین نمی‌کند، در گوهر هر فردی نهفته است، یا به سخن دیگر هر کسی به بینش دیگری آبستن است. مرجع ایرانی بهمن است که در اندرون اوست. درگاه، در، بن یک ساختمان شناخته می‌شد. پیشینیان ما به آستانه در ورودی فروردین می‌گفتند که معنای آغازگری و نوآوری داشت. واژه شوخ در اصل به معنای زیباییست که یکی از نام‌های سیمرغ بوده است. خمار، خمر، می، باده، نوشین باده یکی از نام‌های رام بوده است. راستی، با نوشیدن باده (مایه/آب) از تخم انسان می‌روید/می‌شکوفد. کاه هرگز به ژرفای دریا نمی‌رسد و منکر آن می‌شود که دریا ژرف است! ولی این سنگ سنگین است که به ژرفا می‌رسد... فلسفه‌ی فرهنگ ایران بسیار ژرف‌تر از آن است که بتوان با حکایت و روایت به اصطلاح ایران‌شناسان سطحی‌نگر به آن رسید . . . ژرف اندیشی=دانایی

  • دوستان . . . اصطلاح سکولاریته در غرب از اینجا پیدا شد که مردم، نسبت به تعریف تورات و انجیل از زندگی، آهسته آهسته موضع‌گیری کردند. قرآن هم زندگی در گیتی را لهو و لعب می‌داند! که از مسخ و فروکاستن و کوبیدن عشق بازی بهرام و سیمرغ ایرانی گرفته است، و تبدیل کردن آن به شهوت و تضاد جسم و روح و آسمانی و زمینی.. واژه خدا را هرگز نباید به جای یهوه و پدر آسمانی و اللّه به کار برد، چون خدا از خوآدای می‌آید که همان خی و خیه و خایه است که تخم باشد. دای هم به معنای دایه و زاییدن است. خدای ایرانی تخمی است که جم و جما (زن و مرد نخستین) با هم از آن می‌رویند. واژه‌ی زم که پیشوند زمان باشد، نام رام، دختر سیمرغ است، که زنخدای موسیقی و سرود و رخس و آواز و شناخت است. عوام از اوامیان می‌آید که همان زمانیان باشد. یعنی مردمی که در زمان زندگی می‌کنند و در طبقه‌ی پایین‌تر از روحانیون به سر می‌برند و بر ضد خوار شمردن زندگی در گیتی هستند. در فرهنگ ایران خدا تخمی است که می‌روید و درخت کل زندگی می‌شود، مفهوم بن داشته است. به سخن دیگر، خدا تا گیتی نشود، خدا نیست! در یکی از گویش‌های ایرانی به دانه، سینه گفته می‌شود، که همان سین باشد، یکی از نام‌های سیمرغ بوده است. شنبه=شن+به=نای به=سیمرغ ، یا آدینه=ادونای=ترانه‌ی نی. گذر که از گشتن می‌آید همان وشتن است، یعنی رخسیدن و شادمانی و دوباره زنده شدن. پرستیدن=شادنیتن=پرستاری کردن. میهن‌پرست=پرستار مام‌میهن. پرستار آب و خاک و گیاه و جانور.. پرستش به چمای مردمان را در گیتی شاد کردن است، نه عبادت الاهان! کلمه‌ی یهوه (الاه یهودیان) مسخ شده جه‌+وه=زن به است، که سیمرغ باشد. هنگامی که حکومت زندگی کردن انسان در گیتی را برترین ارزش بشمارد، آن‌وقت سکولار یا به گفته ایرانی سپنجی، جشن ساز شده است

  • دوستان . . . هیچکس با نصیحت و ارشاد دست از دروغ نمی‌‌کشد! چرا؟ و بدتر از همه همین موعظان و مرشدان راستی هستند که در تزویر سرآمدند! ما برای رسیدن به راستی در اجتماع بایستی سکولار بشویم. خوار شماری خوشی گذرا در زمان فانی مفهوم نخستین سکولاریته، البته منفی آنست. سکولاریته می‌گوید در پیمودن و حرکت زمان، فقط گوهر انسان پدیدار می‌شود. در حالیکه فرهنگ ایران می‌گوید در حرکت، گوهر زمان و انسان و خدا و بن کیهان آشکار می‌شود. فرهنگ ایران همه چیز را بن‌دار می‌دانست. این نوزایی روز به روز بن کیهان و زمان و انسان... جشن و شادی می‌آفریند. این حرکت پیدایشی از درون انسان به بیرون، ایرانی این آشکار و فاش شدن گوهر یا بن در زمان را راستی می‌نامید. شکوفایی و رویش بن و گوهر، نه اینکه چند سخن راست گفتن! این پدیده خودافشانی گوهر جان را امروزه آزادی می‌خوانند. واژه‌ی راستی بر خلاف فهم امروزی، اخلاقی نیست! بلکه گوهری است و با کل وجود کار دارد و مختص انسان هم نمی‌باشد. فرهنگ ایران بر ضد قدرت است، چرا که آزادی را از انسان می‌گیرد. ایرانی هیچگاه واژه‌ی سیاست را بکار نمی‌برد؟ چونکه به معنای شکنجه و آزار و زدارکامگی است. ایرانی می‌گفت جهان آرایی. هنگامی که ایرانی می‌گفت خدا راست است، بدان معنا نبود که حرف راست می‌زند، بلکه خدا یا بن کیهان در آسمان و زمین و گیاه و جانور.. شدن، گیتی می‌شود. به همین دلیل یکی از نام‌های خدای ایران همای چهره آزاد بود. چهر=چیتره=تخم، یعنی خدا در گیتی شدن گوهر خود را می‌گسترد، بنابراین او آزاد است. خرد، هلال ماهی است که می‌زاید. کسی که می‌روید راست است. زمان بی‌کرانه نامش زروان بود (زر=نی، ون=بند)=(با مهر و عشق همه‌چیز نهاده می‌شد) و با زمان گذرا یا کرانمند، از هم بریده‌اند و دور هستند. زرون یا خدای زمان بی‌کرانه مانند درختی است که می‌روید و هر روز یک شاخه‌ی دیگر بر تنه‌ی آن سبز می‌شود که از خود درخت بریده نیست. این اندیشه کلان، فلسفه و جهان‌بینی فرهنگ ایران را نشان می‌دهد، رام و سیمرغ دو چهره‌ی اصل مادینگی یا همان سپنتامینو هستند، و بهرام که همان انگرامینو باشد، چهره‌ی اصل نرینگی کل هستی بود. و آن نیرویی که این‌ها را با هم هماهنگ می‌ساخت و در این هماهنگی جنبش آفرینندگی آغاز می‌شد (مهر و بینش و نیکی در حرکت به هم می‌پیوندند)، نرسی یا نریوسنگ خوانده می‌شد. در زبان کردی نیر یا نیره به معنای یوغ است. مانند واژه‌ی سنگ که معنای پیوند همیشگی دارد. (هم‌تازی=اندازه=در هارمونی با هم تاختن) ، فرهنگ ایران برخلاف الهیات زرتشتی (اهورامزدای پیش‌دانش جدا از اهریمن پس‌دانش)، اصل خیر و شر نمی‌شناخت! بلکه آن را پیایند هماهنگی و ناهماهنگی دو نیروی برابر که هر دو آفریننده هستند، در بن انسان می‌دانست. نادانی=دژدانشی

  • دوستان . . . هیچ می‌دانی که تو خود کیستی / آمده در دهر بهر چیستی (عطار) ، گفتم به عروس دهر کابین تو چیست / گفتا دل خرّم تو کابین من است ، خیام در اینجا دلباخته‌ی بیدخت شاه پریان است، خدای زندگی و خرّمی، که درست در جان او و در جان هر چیزی در گیتی هست. خیام به دنبال چیستی است که در دهر پیدایش می‌یابد. کابین، کابینه به معنای چشم و در کردی منظره است. کابین=شادی از دیدن یا نور بینش شاد، و «کا» به معنای آفتاب است. دیدن زیبایی در انسان شادی می‌آفریند، بیننده را که لبریز از شادیست، به هدیه و دهش برمی‌انگیزد. عروس دهر یا روزگار که خرّم باشد، تنها دل شاد را هدیه می‌خواهد نه مال دنیا را! خرّم خدای زندگی و شادی و عشق است که در زمان تحول پیدا می‌کند، همان ژی یا جی است. به سخن دیگر این جان است که باید شاد و خرّم باشد. دهر=داه=دختر سیمرغ ، واژه‌ی چی در اوستا، از چه، برای چه، چرا و چیست می‌آید که چیم یا چم می‌شود که معنا باشد، و در فرهنگ ایران این واژگان با خرد و بینش و اندیشه جفت و انباز و جداناپذیر از هم هستند. شوربختانه این رابطه را آموزه‌ی زرتشت نفی و طرد می‌کند، وقتی که ژی را از اژی در آیینش از هم می‌برد و روشنایی را از تاریکی جدا می‌سازد! متضادی که از همان آغاز روشن است و نیازی به جستجو ندارد و تنها بایستی یکی را برگزید. نابودی اصل جستجو در تاریکی. در زبان پهلوی واژه‌ی واروم به معنای خرد است، که همان شک و چون و چرای اندیشیدن است. در فرهنگ گوهری ایران اکوان یا اکومن، هومن و بهمن است. کو در پارسی و اکو در کردی به معنای چرایی و پرسش و شگفتی است. به جغد که مرغ بهمن یا خدای بینش باشد هم کوکو می‌گفتیم. واژه‌ی چی در اوستا برگرفته از نام جی یا ژی، زنخدای خرّم است. اندروای، خدای ایران می‌گوید؛ جوییدن نام و گوهر من است. در زبان پهلوی واژه‌ی جستجو، جوییشن است. جستن=جوییدن=یوغیدن است. انسان در جستن با آنچه می‌جوید، به هم جوش می‌خورند. فرهنگ ایران میان درون‌سویی و برون‌سویی شکاف ایجاد نمی‌کند، بلکه در پیوند با هم به معنا می‌رسند. مولوی می‌گوید؛ هر که پوشیده است بر وی حال و رنگ جان او / هر جوابی که بگوید او به معنی سائل است (نمی‌داند) ، معنی چیم روند پیدایش این گوهر نادیدنی و ناگرفتنی، به پیکر دیدنی و گرفتنی است. شکوفایی چی، چیم است و شکوفایی چیستی، چیستا است

  • دوستان . . . در معنویت غایتی، الاهان معین کننده قدرتند که مراد آنهاست، و انسان وسیله‌ برای رسیدن به آن هدف که برای او گذاشته شده است، و وقتی به آن رسید معنوی می‌شود. ولی فرهنگ ایران به زندگی معنوی، زندگی بامزه می‌گفت، و اینجاست که می‌شود ناهمخوانی و اختلاف معنوی زهشی و غایتی را دریافت. هستی هنگامی معنی دارد که بتوان آن را چشید، و چشیدن در فرهنگ ایران معنای تنگ امروزی را نداشته است، بلکه به چمای درک و دریافتن از بن و جان و دل است. مزیدن، آمیختن و بوسیدن از وجود (جان) است. سراندیشه‌ی جام جم ایرانی از همین شیرابه‌ بودن خدا یا حقیقت یا معنی می‌آید که مزیدنیست، و هر کسی خودش بایستی آن را بچشد. به همین دلیل به گفته‌ی ابوریحان، بویژه میان اهالی پارس، نخستین روز هر ماه در گاه‌شمار ایرانی خرّم‌ژدا نام داشت، شیرابه‌ی زنخدای زندگی، موسیقی و رخس و رامشگری و زیبایی جهان، که با آن زمان آغاز می‌شود. همان ژی‌بام، شیر از پستان زنخدای مهر نوشیدن و روشن شدن. خانواده زرتشت هم خود را سپیدبام، یعنی منسوب به این زنخدا می‌دانست! خدا در فرهنگ ایران مایه‌ای است نادیدنی و ناگرفتنی که با همه‌ی جهان آمیخته است. خرداد و امرداد در دهان هر انسانی اصل مزیدن هستند، خدایان شناخت راستی (حقیقت). یکی از نام‌های خدای ایران آب زندگی، آوه یا آپه بود. مانند رودابه، سهراب، مهراب، آبتین یا آپادانا در تخت جمشید که معبد آپه باشد. ویژگی آمیختن، در گم شدن در یکدیگر است! واژه‌ی گم در زبان پهلوی گومای است که به معنای آمیختن است. در عرفان این گم‌شدگی، همان دو گمشده‌ای است (معنی و صورت) که همدیگر را می‌جویند. همانگونه که برای عارف کلمه‌ی ذوق که معرب واژه‌ی مزه است. مولوی در غزلی می‌سراید؛ آنچه می‌جویی تویی و آنچه می‌خواهی تویی / پس ز تو تا آنچه گم کردی ره بسیار نیست ، یا در جایی دیگر می‌گوید؛ هر جا که بود ذوقی ز آسیب دو جفت آید / زان یک شدن دو تن ذوق است نشان ای جان ، واژه‌ی آسیب معنای عشق داشته است! انسان در فرهنگ گوهری ایران بسان ماهی شمرده می‌شد که در دریای خدا یا معنی شناور است، و همیشه این آب محیط را می‌هنجد و در شنای در آن زندگی می‌کند. فردوسی؛ حکیم این جهان را چو دریا نهاد، کلمه‌ی حکیم اینجا طعنه زدن او به الاهان نوریست! یا کنایه حافظ به کتب آسمانی که شنا نمی‌دانند، می‌گوید؛ این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی / وین دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولی

  • دوستان . . . هنگامی که ما خواسته دنیا را زیبا می‌کنیم، ناخواسته خودمان زیبا می‌شویم. بحث معنی بی‌صورت یا صورت بی‌معنی، نازاست! و شناختن معنا از صورت است که بزرگترین مسئله‌ی معرفتیست. راستی در فرهنگ ایران اینهمانی با حقیقت دارد. اهمیت یافتن معنویت هنگامیست، که رابطه پندار و گفتار و کردار با یازش‌ها و کشش‌ها و تنش‌های درونی به هم می‌خورد و شفافیت و درون‌نمایی از بین می‌رود. ارتاوهشت یا اردیبهشت که خدای ایران باشد، ویژگی گوهری و نخستینش زیبایی است. ارتای هوچهره و سریره همان اشه یا راستی و درون‌نمایی است. هستی یافتن در فرهنگ ایران اینهمانی با شادی دارد. پیدایش زیبایی ارتا، خرّم است که شاده نام دارد. جمشید که بن انسان در فرهنگ گوهری ایران است، جمشید سریره خوانده می‌شود، همان پیدایش زیبایی در مدنیت. مولوی بت پرست را کسی می‌دانست که در صورت بت، معنای بت را نمی‌توانست کشف کند و می‌سراید که؛ اندیشه جز زیبا مکن، کو تار و پود صورت است / ز اندیشه‌ای احسن تند، هر صورتی احسن شده ، نگاه چشم، دیدن انسان درست دیدن زیبایی خود در آیینه‌ی دیگران است. اندیشیدن=دیسیدن=چهره دادن به مان. برای ایرانی، زیبایی و مهر دو چهره‌ی یک چیزند. خود واژه‌ی مهر که از مهته، مئته ساخته شده، معنای جفتی یا پیدایش یگانه از دوتایی دارد. واژه پری (شاه پریان) هم به زیبایی گفته می‌شود، هم جفتی و هم مهر، خود واژه‌ی پر، در اصل معنای دوتایی دارد. جفت لیلی و مجنون برابر است با اصل زیبایی و اصل عشق به زیبایی، مانند بهرام و خر‍‍‌ّم که در پیوند سیمرغ را پدید می‌آورند. گوهر معنا یا مان، انبازی و مهر و زیبایی است. مرسپنتا که خدای روز بیست و نهم است، خدای مهر و دوستی که اصل آفریننده جهان است. (مر=اصل دوتایی) مردم که انسان باشد، همان دگرگون شده‌ی مرتخم=تخم‌جفتی=تخم‌مهر

  • دوستان . . . معنویت چیست و چه چیزی را ما معنا می‌دانیم؟ بی‌معنا سازی انسان و جهان و زندگی برای خلق احتیاج به معنویت، یا خلق نهیلیسم برای احتیاج مصنوعی به معنویت! مولوی؛ پس ز من زایید در معنی پدر/پس ز میوه زاد در معنی شجر ، خیام؛ در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست/او را نه بدایت نه نهایت پیداست/کس می نزند دمی در این معنی راست/کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست ، فردوسی؛ ز راه خرد بنگری اندکی/که مردم به معنی چه باشد یکی/نخستین فطرت پسین شمار/تویی خویشتن را به بازی مدار ، حافظ؛ معنی آب زندگی و روضه‌ی ارم/جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست؟ معنای زندگی در دانستن اراده و مشیت الاهان نیست. در سروده‌های ایرانی کنار آب یا جوی، اشاره‌ایست به رود دهش نیک، مانند تخمی که در کنار آب کاشته و سبز می‌شود. واژه افکار همیشه با فکر کار ندارد، بلکه در پهلوی با کار (بدون کار) کار دارد. همچنین واژه‌ی بیهوده در پهلوی بی‌سوتکی بوده که به معنای بدون سود است. انسان هست، وقتی شاد است. خوشی برابر است با زندگی. خندیدن و شاد شدن در فرهنگ ایران یعنی به وجود آمدن، بازگشت به اصالت است. می اینهمانی با ماه و خرّم و رشن دارد. درحالیکه در سروده‌ها ما به سراغ معنای اسلامی آن می‌رویم! خود کلمه‌ی معنا، معرب واژه‌ی مانا و مان ایرانی است، یعنی همان شیرابه‌ی ماه. من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت/از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت/جامی و بتی و بربطی بر لب کشت/این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت

  • دوستان . . . وقاحت = پادزهر قداست جعلی

    مسئله ما قداست زدایی نیست، بلکه قداست به چه چیزی تعلق می‌گیرد؟ مقدس بودن انحصاری است و تنها شامل جان می‌شود و خردی که از این جان برای زندگی می‌تراود.

    مشروطیت ایران یکی از نخشهایی بود که در سرکشی ملت ایران از نو چهره به خود، جانی تازه گرفت. سرکشی همیشه بسان فوران یک آتشفشان است، و این بیان ناگنجیدنی بودن اندیشه‌ها در ساختار حاکمیتی است که مانند سرکشی کاوه آهنگر در برابر ضحاک عبارت‌بندی شده است.

    ضحاک اصل آزار جان و زدارکامگی (لذت بردن از شکنجه و آزار دیگران) در گیتی است. الهی که خوراکش مغز جوان یا خرد نوآفرین بود. ضحاکی که شاه و سلطان نبوده، بلکه خدای ایران هزاره‌ها پیش از تاریخ بوده است. حالا چرا موبدان این خدا را به شاه تبدیل کردند؟ چون ایرانیان فراموش کنند که روزگاری خدایی را از خدایی انداخته‌اند! و این دلیری و گستاخی مردم ایران، به ویژه شهامت زنان ایران را نشان می‌دهد. ارث همین ضحاک است که به یهوه و پدر آسمانی و الله، الاهانی که میثاق را بر پایه قربانی خونی می‌گذارند، رسیده است!

    نخستین خلقت و عبد و بنده‌ی الاه "عقل" است. به دیگر سخن مهر تو، عشق تو، نگران دیگران بودن تو.. تابع و زیر امر الله و رسولش قربانی می‌شود. تفکر یا عقل اسلامی یعنی خودزنی گام به گام و خودکشی اندیشه بام تا شام! بن آفریننده جان که بهمن یا هومن باشد، خودش را مانند خوشه‌ای در گیتی افشانده است. بن هر انسانی این بهمن است، که نقطه‌ی مقابل الهیات نوریست. هخامنشیان به بهمن هه‌خه‌من می‌گفتند. به همین دلیل خودشان را هخامنشی می‌نامیدند، نه اینکه فقط یک نام فامیلی بوده باشد، هخامنشیان زرتشتی نبودند. ارکه‌من یا اندی‌من یا اکومن که نامهای گوناگون بهمن می‌باشد، اصل آبستنی بود. یعنی نوآفرینی همیشگی، و همچنین اصل میان هم بود. یعنی هر دو چیزی یا کسی را به هم می‌چسباند. فرهنگ ایران ناسیونالیستی و قومی و ملی نیست؟ فرهنگی است که می‌خواهد همه جهان را به هم پیوند بدهد، به همین دلیل آن را سنگ یا آسنگ می‌نامیدند. سنگ = محلی که دو چیز به هم متصل می‌شوند. بن انسان همین آسن خرد است، خرد پیوند دهنده، مینویی خرد، خرد سنتزی که مهر می‌آفریند. ایرانی به همه گونه‌های پیوند مهر می‌گفت. همه‌ی عشقها را.. اینست که سیاست ایرانی با مهرگیاه، مردم گیاه کار داشت، که کردها به آن اسن بغی می‌گویند. نام کاوه آهنگر هم از اینجا پیدا شد. نه فردی بنام کاوه بوده، و نه حرفه‌اش آهنگری! از خرد پیوند دهنده‌ای می‌آید که اصل ضد خشم، ضد قهر ضد کشتن ضد جهاد... است. نام کاوه در اوستا نیست شخص نبوده بلکه همه‌ی ملتی که برخاسته بودند. حالا چرا کاوه نامیدند؟ چون کاوه، کاو، همچنین کعبه در عربی به معنای بند نی است، که نماد پیوند دو چیز بود در مهر و عشق که اصل نوآفرینی و نوزایی می‌شد. از اینجا بود که ارتا یا هما یا سیمرغ پیدا می‌شد. به بند نی در کردی قف، قاف می‌گویند. ارتایی که از بهمن پیدا می‌شد اصل داد بود. یعنی در هر انسانی این بن بهمنی هست که از آن سیمرغ از قاف خودش برمی‌خیزد بهمن اصل نادیدنی و ناگرفتنی است، یعنی در هیچ شکلی نمی‌گنجد. البته صورت به خود می‌گیرد، ولی در آن نمی‌ماند، بلکه ایجاد اندیشه می‌کند

  • دوستان . . . من از كجا غم و شادی این جهان ز كجا

    من از كجا غم باران و ناودان ز كجا

    چرا به عالم اصلی خویش وانروم

    دل از كجا و تماشای خاكدان ز كجا

    چو خر ندارم و خربنده نیستم ای جان

    من از كجا غم پالان و كودبان ز كجا

    هزارساله گذشتی ز عقل و وهم و گمان

    تو از كجا و فشارات بدگمان ز كجا


    ★تو مرغ چارپری تا بر آسمان پری

    تو از كجا و ره بام و نردبان ز كجا★


    كسی تو را و تو كس را به بز نمی‌گیری

    تو از كجا و هیاهای هر شبان ز كجا

    هزار نعره ز بالای آسمان آمد

    تو تن زنی و نجویی كه این فغان ز كجا

    چو آدمی به یكی مار شد برون ز بهشت

    میان كژدم و ماران تو را امان ز كجا

    دلا دلا به سررشته شو مثل بشنو

    كه آسمان ز كجایست و ریسمان ز كجا

    شراب خام بیار و به پختگان درده

    من از كجا غم هر خام قلتبان ز كجا

    شرابخانه درآ و در از درون دربند

    تو از كجا و بد و نیك مردمان ز كجا

    طمع مدار كه عمر تو را كران باشد

    صفات حقی و حق را حد و كران ز كجا

    اجل قفص شكند مرغ را نیازارد

    اجل كجا و پر مرغ جاودان ز كجا

    خموش باش كه گفتی بسی و كس نشنید

    كه این دهل ز چه بام‌ست و این بیان ز كجا

    *مولوی

  • دوستان . . . فرهنگ ایران استوار بر این تصویر از انسان بود، که انسان اصل آبستنی است. نای یکی از نمادهای اصل آبستنی بود، به همین دلیل هم به انسان هم به خدا، اوز می‌گفتند. نام خوزستان (نی‌ستان) هم از همین جا می‌آید. کانا یا کانیا یا غنا، هم به زن و هم به نی گفته می‌شد، چونکه بادی که از آن بیرون می‌آمده است، نماد جان و عشق بود، و دیگری شیرابه‌اش بود که نی‌شکر باشد، همان اشه که از اشیر می‌آید که سپس به حقیقت و راستی هم می‌گفتند. در غرب کسی که حقیقت را دوست دارد به فیلسوف معروف است. درحالیکه صوف یا صوفی پیش ما برابر با نی (شیرابه دانش و بینش) بوده و پیل معنای دوستی داشت. همه‌ی تلاش‌ها برای بستن پای انسان به میخ طویله ایمان به این مکتب یا آن ایدئولوژی و مذهب به جایی نمی‌رسد، چون فلسفه ایران در ناگنجیدنی بودن انسان است. اینکه در هر گوشه از ایران به خدا یا فرهنگ... نام‌های گوناگون داده‌اند، گواه بر تراوش آن از میان مردم بوده است، نه نازل شدن وحی! که همه یک چیز را با یک نام بخوانند. هومن=هو=زایش ، جایی اندیشه می‌شود، که پرسیده بشود. خردورزی=شک‌ورزی ، هو همیشه با هما همراه بود. جام‌جم=اصل زایش بینش از خود انسان، که بر ضد هرگونه ایمانی است. ما نبایستی پشت به کهنه بکنیم. انسان همیشه از این کهنه است که با درد زه، زاییده می‌شود. انسان، خودی است نو، تا هنگامی که خود کهنه‌اش را نشکافد، پیدایش نمی‌یابد. کهنه هنگامی ارزش دارد که زهدان باشد. مشکل قدرت‌طلبان از همین جا آغاز می‌شود، قدرتی را می‌خواهند که زهدان نباشد و پوست کلفت کند و کهنه بماند تا کسی از آن رد نشود، و بدینسان زهدان را زندان می‌کنند. مسئله اجتماع و تاریخ، زاییده شدن از هویت کهنه است. واژه‌ی هویت از هو می‌آید، که هومن باشد و راز درون انسان است که نادیدنی و ناگرفتنی بود. همانگونه که یاهو گفتن دراویش که در گذشته اشاره به بهمن بود، ولی امروز با بن‌مایه‌ی مسخ شده (علی و اسدالله..) شوربختانه! افسوس که فراموش کردند، خود واژه درویش به سیمرغ و خرّمدینان برمی‌گردد؟! انسان موجودی است که در زهدان شدن، حامله به آینده می‌شود. کسی که عقیم شد، آینده ندارد. ما با پشت کردن به این گذشته یا آن کهنه، از امروز کنده و به فردا افکنده نمی‌شویم! بلکه از امروز به آینده تحول می‌یابیم. آنچه در تاریخ است، گذشته‌های مردنی است، در حالیکه فرهنگ، فروزه‌ی ناگنجا بودن یک جامعه و ملت در زمان و مکان است

  • دوستان . . . روز و شب بر خشک کشتی رانده‌ام/گرچه دائم غرق طوفان می‌زیم (عطار) ، قصه‌ی نوح کل تفکر ادیان ابراهیمی را معین می‌کند، و همه‌ی سیاست‌شان بر همین بنیاد ترس و زور و وحشت و نابودی.. "طوفان" استوار است تا ایمان به ناخدای کشتی و منجی بکار آید، و شریعت‌شان به اصطلاح ارزش داشته باشد. طوفان خشم نه فقط یکبار پیش از تاریخ، بلکه بیان روزمره بودن آن است! اجتماع باید همیشه در حالت اظطراری و بحرانی و قوانین نیز در چنین وضع فوق‌العاده، استثنایی‌اند و شدت و حدت می‌گیرند. به دیگر سخن در این ادیان نوری (به‌گونه‌ای دیگر الهیات زرتشتی همچنین)، آرامش و آسایش و آشتی که برای ما عادی است، برای معتقدین به نوح، غیر عادی است! و این وضعیت انقلابی است که عادیست. محتوای طوفان نوح خلاصه می‌شود در؛ هر که ایمان به یهوه و پدرآسمانی و الله دارد، حق زیستن دارد، و بی‌اعتقادان حقانیت به زیستن را از دست می‌دهند، حقوق بشر پیشکش؟! ولی در فرهنگ ایران سخن از توفان مهر (عشق)، اولویت جان بر ایمان است. در تورات از همان آغاز بریدگی زمان پیش می‌آید. یهوه با اراده، هر روز جدا جدا، بخش دیگری از جهان را خلق می‌کند. اراده، همیشه فطرت قاطعیت و برندگی دارد، گسستن، شکستن، پاره پاره کردن، اره کردن... ولی در فرهنگ ایران، هر بخشی در پایان خویش تخمی پدید می‌آورد، که بخش دیگر از آن می‌روید. جم و جما از ارتافرورد همزمان می‌رویند، در حالی که آدم و حوا جدا از هم! در فرهنگ ایرانی هلال ماه، همان کشتی‌ است، که با دزدی داستان و تغییر محتوا، کشتی نوح شده است. اروپایی‌ها پیش از هواپیما، کشتی هوایی می‌گفتند. هلال ماه برای ایرانی زهدان آفریننده آسمان بوده است. و در درون این هلال ماه، تخم همه‌ی زندگان قرار داشت و در آنجا همه‌ی جان‌ها گزند ناپذیر بودند. درحالیکه کشتی نوح، فقط جای برگزیدگان ایمان‌دار بوده است، نه همه‌ی جان‌ها! در شاهنامه این جمشید است که برای نخستین بار کشتی می‌سازد، و گرداگرد جهان می‌گردد، و سپس به آسمان، به سپهر که به آن دریای اختر می‌گفتند می‌رود. به کردار دریا بود کار شاه/به فرمان او تابد از چرخ ماه/یکی آنکه گفتی زمانه منم/بد و نیک او را بهانه منم

  • دوستان . . . ایرانی با بکارگیری واژه‌ی بندهش=بنیاد=بنداده=پیدایش از بن، بجای کلمه‌ی اسطوره عربی که به معنای کذب و باطل است، یا میتوس غربی، فلسفه‌ی پیدایشی را بنیاد فرهنگ خود می‌سازد. فلسفی اندیشیدن دادن یک معنی به یک واژه و نگاه داشتن آن و گسستن از معانی دیگر است. از اینرو خواندن یک کتاب فلسفی برای بیشتر مردم بسیار دشوار است، چون بدون اینکه متوجه باشند، از شاخ یک معنا به شاخ معنای دیگری می‌پرند. اندیشه فلسفی همیشه با فلسفه زبان سر و کار دارد. اندیشه با آگاه‌بود کار دارد و کردار با نا آگاه‌بود. جهان بینی پیدایشی ریشه مستقیم در مهر، و جهان بینی خلقت به امر ریشه مستقیم در قدرت دارد. خدای ایرانی نیازمند و خالقان ادیان سامی همگی بی‌نیازند؟ واژه خواست که از خوازه می‌آید، از ریشه گوازه است که به معنای نی است، و به آرزوی وصال برمی‌گردد. همانگونه واژه نیاز=نی+آز که در پهلوی به معنای آرزوست. نیازی=عاشق. واژه هندوانه به معنای پر از تخم است که از هند یا اند می‌آید. واژه‌ی آقا هم ایرانیست و به چم تخم است. پیدایش در بلوچی هنوز معنای زایش دارد. ایرانی شش فصل داشته است نه چهار تا! شش گاهنبار یا جشن؛ آسمان» آب» زمین» گیاه» جانور» انسان، و خدا یا سیمرغ از تخم انسان و انسان از خدا تنها در یک جهان پیدایش می‌یافت. تقویم یا ماهود ایرانی، دربرگیرنده‌ همه‌ی جهان‌بینی ایرانیست