Avsnitt
-
قول داده بودیم همه چی رو فراموش کنیم اما نشد که از هم دل بکنیم و ردِ سرخیِ لب هامون مثل نقش و نگار روی تنم هم نزاریم
-
چه پارادوکسِ خنده داری. چه داستانِ عاشقانهِ احماقه ای
-
Saknas det avsnitt?
-
برای تویی که دلت رفتن میخواست، موندن من کافی نبود
-
ممنونم ازت که ماه نقص دارتو قبول کردی
-
برای رویاهامون که اینقدر قشنگن که حیفن به واقعیت تبدیل نشن
-
همون موقع ها که زندگیه سخت تر بود ولی خب واقعی تر بود
-
یه بچه بودم که از دوچرخه افتاده و زانوهاش زخمی شده، دور زخم هام ستاره کشیدی و منو به از یک مصرعِ ناقص به یه رمانی تبدیل کردی که آغازش اشک بود و پایانش رفتن.
-
مرور خیالِ خام و خاطرهِ سوخته ورق میخوردن و داستان تکراری رو تازه نگه میداشتن
-
وسط دعواها ناقافل یه بوس به پیشونی به طرفت شلیک کنم و با یه بغل محکم خلع سلاحت کنم و توام بعد کلی بالا و پایین پریدن، آروم بگیری
-
فکرمیکردم همه قشنگی های عالم یه قصه و خیالِ محال واسه آدمای رویا بافه که شبا مثل یه مادربزرگِ مهربون کنار شومینه میشنن و به جای شالگردن و دستکش، رویا میبافن
-
بهار اومد وقتی حال در حال گذشتن بود و منی که توی گذشته، دنبال اتفاق جدید
-
بیست و هشت نوامبر بود… یه پنجشنبه معمولی مثل همه پنجشنبه ها
-
لحظه به لحظه انعکاستو توی چشمام ببینم و توی چاله سمت راست لپت یه دل سیر بخوابم
-
برخلاف چیزی که آخرین بار بهم گفتی، منو به یاد میاری
-
موضوع مورد علاقه ناخودآگاهم برای فکرکردنی
-
تو عطر های خوبِ بهشتی ، من بویِ یاس و ناامیدی
-
تو قشنگ ترین جادویِ زمینی…
-
میخندیدن میگفتن تو که حالت خوبه
-
سرنوشتی که از قبل نه و همون لحظه نوشت و بینِ نزدیکی قلب و دوریِ تن یه دیوار با خشتِ جدایی ساخت…
-
تو رو نفس کشیدم و از تو پیشِ خودم معما ساختم و هرروز، به ذوق و شوقِ حل کردنش، کل روز رو نفس میکشیدم.
- Visa fler