Avsnitt
-
برخى مطالب معضل كه در متون اديان قبل وارد شده در واقع منبعى بودهاند تا بينش عميقى به دست بدهند، نه مشكلى كه با انديشيدنهاى فراوان در پرتوى آيين جديد برطرف گردند و به زحمت توضيح داده شوند. هر يک از اديان كوشيدند تا جنبهاى از حقيقت را به گونهاى برجسته نمايند كه از نظر ما دور نماند، و بسيارى اوقات اين نكتههاى دقيق معرفتى، در قالبى بيان شدهاند كه شايسته تامل فراواناند. به اتكاى دو بند از كتاب ايقان بياناتى از حضرت بودا كه از آن مساله تناسخ برداشت شده را منبع ژرفترين بينشها يافتيم. همچنين از كلام قصار حضرت بودا بهرهاى برده شد تا در گفتگو با دوستان خداناباور برخورد همدلانهترى پيش گرفته شود.
-
برخى انديشمندان همچون اسپينوزا و زير تاثير همان افكار يكى مثل انيشتن تصورى از پروردگار به دست میدادند كه وجود او را با سرتاسر جهان هستى يكى میكرد. نيرويى، وجودى، يا هوشيارىاى كه در سرتاسر هستى موج میزند. بيرون از اين هستى نيست، بلكه با خود او يكى است. اين كه قوانين فيزيكى در همه جهان هستى هماهنگ و يكسان است نيز به خاطر همين يكى بودن وجود همه جهان هستى است. اين باور اسپنوزا، سومين لايه از وجودهاى بینهايت در متون بهائى است. چنین وجود بینهايتى آنچنان ناملموس است كه نمیتوان انسانوار با او به گفتگو نشست. تنها در يكجاست كه میتوان پاى سخن اين وجود نشست، لمسش كرد و حتى به چشم سر مشاهدهاش نمود.
-
Saknas det avsnitt?
-
آن حقيقت كلى كه در پس پشت ظواهر اين عالم موج ميزند، هرگاه بخشهايى از وجود ما با آن يكى بشود، به خاطر همان يكى شدن ميتوانيم او را درك كنيم، او را دريابيم. چون در آن صورت ديگر از ما جدا نيست. من شناخت نسبت به خودم دارم و اگر گوشهاى از من با آن حقيقت كلى يكى شده باشد ميتوانم دست كم آن بخش را فهم كنم. به مرور كه گوشههاى بيشترى از وجود من با آن حقيقت كلى يكى شده باشد، معرفتام نسبت به كل آن نيز فزونتر ميشود.
-
حقيقتى در جهان هستى موج میزند كه هم در علم مورد گفتگو بوده، هم در فلسفه و عرفان، هم در متون مقدسه اديان. آنگونه كه در متون اديان بيان شده ظهور پيامبران الهى، خود تجسمى و نمود و بروزى از آن حقيقت جامع است كه در سراسر هستى بسط يافته و به عبارت دقيقتر هستى چيزى نيست جز بسط آن حقيقت جامع. اما بر خلاف باور رايج در دوران مدرن اين فقط علم نيست كه دريچهاى به سوى اين حقيقت باز میكند. اين گفتار گفتگويى است پيرامون دريچههاى ديگرى در وجود انسان رو به سوى آن حقيقت جامع.
-
اين طعن شديد را زياد میشنويم كه درباره فردى گفته شود كه سخن او به هيچ نميارزد چون داراى تحصيلات رسمى نيست و سوادى ندارد. بازتعريف انسان در كتاب ايقان آدمى را هشيار میكند كه چه بسا اين فرد، پيوندى با حقيقت يافته باشد كه ديگرى از آن محروم بوده باشد.
-
در فيلم سينمايى اوپنهايمر گروهى از دانشمندان را میبينيم كه میكوشند از دانشى كه درباره شكافتن هسته اتم در اختيار بود استفاده ببرند تا بمب اتم را بسازند. فيزيكدان مجارستانى ادوارد تلر نظرى بر زبان میآورد كه با ديدگاه سايرين كاملا در تعارض است. گرداننده گروه، اوپنهايمر، نپذيرفت كه نظر او را هيچ بينگارند. از او خواست كه به طور مستقل تحقيق بر سر همان ديدگاه را آغاز كند. تحقيقاتى كه بعدها شگفتىاى شايد بزرگتر از مخالفان او پديد آورد. اينگونه برخورد با افكار متعارض نگرشى است كه روابط ما با همگان را ديگرگون خواهد كرد.
-
میشود به نقش يک انسان در اين جهان هستى مانند قطعهاى از يک پازل نگاه كرد كه قابل جايگزينى نيست. فقط و فقط همان يک قطعه میتواند آن يک جا را پُر كند. میشود هم به آفتى معرفتى متبلا شد و او را همچون خشتى در يک ديوار نگريست، يكى مثل آن هزاران هزار خشت ديگر كه میشود جاى خالىاش را به آسودگى پُر كرد. نشان اين آفت معرفتى را در بسيارى گوشهها از زندگى و افكار همين خودمان هم میشود سراغ گرفت...
-
اين نكته زيبايى بود از سوى يكى از انديشمندان كه سقراط به ما آموخت كه در عُرف ميبايست انديشيد و آن را در ترازو گذاشت. اين كه كسى همه زندگى را زير فشار عُرف پيش ببرد وجود او را از اختيار خالى ميكند. اختيارى كه والاترين گوهر در وجود انسان است.
-
میتوان گفت كه ضرورت زمان يا اقتضاى وقت بيش از هر چيز بر جامعه انسانى فشار میآورد تا آنگونه كه شايسته و بايسته اين روزگار است رفتار كند. اين ضرورت زمان و فشارى كه وارد میآورد را میتوان به مواد مذاب زير زمين تشبيه نمود كه دائما به پوسته بيرونى فشار میآورند تا بالاخره جايى براى رها شدن پيدا كنند. همچنين است حال آن انسانهايى كه پيش از سايرين ايدهها و انديشههايى ابراز میكنند كه هر چند با افكار زمان معاصر در تعارض بوده، اما بعدها معلوم میشود كه ضرورت زمان همان ايدهها بوده كه ايشان بيان داشتهاند.
-
مكانى كه يك شخص در آن زاده شده و هم زمانهاى كه در آن رشد يافته فشار بسيارى بر او تحميل ميكند كه چگونه بينديشد، چگونه رفتار كند و حتى چگونه احساساتى را در دل تجربه كند. اما مقام انسان به عنوان وجودى كه ميتواند نسخه كوچكى از تمامى جهان هستى باشد، هم ميتواند انديشه او را از قفس زمان كنونى بيرون ببرد و هم او را از مكانى كه در آن اسير شده در آسمانهاى ديگر پرواز دهد. اينچنين اگر باشد شخصى ميتواند در همين ايران امروز مشغول زندگی باشد اما فراتر از قوانين تبعيضآميز در حق زنان با آنها به انصاف و عدل رفتار بكند؛ يا رفتارى انسانى در برابر مهاجران و پناهندگان پيش بگيرد.
-
در طول هزاران سال از عمر بشر شمار معدودى از زنان بودهاند كه نامشان در صفحات تاريخ جاودان شده باشد. اين در حالى است كه بازتعريف انسان در كتاب ايقان ما را هشيار نموده كه اين زنان خاموش و گمنام هر يک دهها قابليت را در وجود خود و هم فرزندان خود پرورده بودند و درست در حد آن جاودانان تاريخ شايسته آن بودند كه نامشان جاودانه شود. اگر تاريخنويسان آن زمان غفلت كردند، اینک اين بر دوش ما انسانهاست كه در همين روزگار با اين زنان گمنام تاريخ همدرد شويم و با قدرت تخيل و انديشه بكوشيم تا در جسم و ذهن و قلب آنها زندگى را تجربه كنيم و داستان زندگيشان را باز از نو بنويسيم.
-
شكوه و بزرگى كه در دوران اوليه تاريخ اديان هست سبب میشود تا برخى كسان ميل داشته باشند باز دوباره در همان فضا و حال و هوا قدم بزنند و این در حالی هست كه به حقيقت پيروان اوليه چه بسا امكان آن را نداشتند تا همه ظرافتهاى تعاليم جديد ظهور آيين الهى را دريابند و آن را در زندگى به كار بندند. ما كه از نسل ايشان هستيم قرار نيست خود را همسان و مشابه مادران و پدرانمان بخواهيم.
-
«بنى آدم اعضاى يک پيكراند». اين توصيف زيبايى است از ارتباط عميقى كه يک فرد میبايست با كل جامعه بشرى در دل لمس كند. اما آن شخص كه خود را فقط سلولى از اين هيكل به حساب میآورد، چه بسا بپندارد كه با نبودناش جاى او به سلولى ديگر داده خواهد شد كه نقشش را به همان خوبى ايفا خواهد كرد. از دل بازتعريف انسان در كتاب ايقان مثال و الگوى ديگرى به نظر میرسد كه اين بار هر چند بر آن ارتباط دقيق بين انسانها تاكيد شده، اما به گونهاى است كه نقش يک فرد را تنها خود او میتواند ايفا بكند و نه هيچ وجود ديگرى در جهان هستى. قائل شدن چنین ارزشى براى فرد، ثمرات بسيار نيكويى در جامعه از پى خواهد داشت.
-
فرزندان شما به حقیقت، فرزندان شما نیستند. آنها از کوچه وجود شما می گذرند، اما از شما نیستند و اگرچه با شمایند، به شما تعلق ندارند. عشق خود را بر آنها نثار کنید، اما اندیشههایتان را برای خود نگه دارید. اين حكمت گرانبهايى است كه پيامبرِ «جبران خليل جبران» با مادران و پدران در ميان ميگذارد. اين گفتار آغاز گفتگو پيرامون بينش عميقى است كه اين سخنان يكى از نُمودهاى آن خواهد بود.
-
ماده اول اعلاميه جهانى حقوق بشر تاكيد بر برابرى حيثيت و حقوق انسانها میکند، اما در رسانههاى اجتماعى زياد شاهد اين هستيم كه حتى در همان حد گفتار هم اين در برابرى پاس داشته نمیشود. در اين گفتار سعى بر آن بوده تا با لحاظ كردن بازتعريف انسان، اساسى متين و محكم براى اين اصل به دست داده شود تا شايد راهى براى رسوخ آن به ژرفاى جان و دل ما باز بشود.
-
اين شاهکار، یک رمان بزرگ هست كه هرچند ما را شيفته و ستايشگر شخصيت رئوف و مهربان ژان وال ژان میكند، اما از آن سو اين را هم نشان میدهد كه انسانى مثل ژاور هم اصرار شديد بر نماياندن يک صفت ديگر داشته: عدل. حتى اينچنين نيست كه ناآگاهانه اين انتخاب را كرده باشد. در سخناناش بيان میكند که «رئوف بودن بسيار آسان است. مشكل آن است كه شخص عادل باشد.» یعنی عامدانه اين را برای خودش گزينش كرده كه اين صفت بزرگ ديگر را در خودش نمايان بكند. و به حقيقت هم به شرافتمندانهترين وجهی آن را در خودش جلوهگر كرده، جورى كه حتى ژاور را شايسته احترام میکند.
-
عمل به توصيههايى كه در متون مقدس اديان براى بخشيدن محبتى يكسان به عموم مردمان شده در نگاه اول امكانپذير به نظر نمیرسد. اما الگوى مادر و پدر در برخورد با فرزندان اولين تجسم اين انتظار است. تعميم همين الگو و همين احساس به سطوح وسيعتر میتواند اساس نيكويى به دست بدهد براى بسيارى زيبايیها در تعامل آدميان با يكديگر.
-
پيشتر پيرامون فرهنگ رقابت سخن گفتيم. از حالتى در جامعه نيز سخن گفتيم كه در متون آيين بهائى از آن به عنوان «اتحاد مقام» ياد شده بود. اين كه كسى خود را برتر و بهتر از آن ديگرى به حساب نياورد، بلكه همه يكديگر را در مقام و جايگاهى برابر مشاهده بكنند. دوستى پرسشى مطرح كرد كه آيا به حقيقت اين حالت نيكو و شايسته است كه فرد سخاوتمند همان احترام را از جامعه و ديگران دريافت بكند كه شخص بخيل؟ فرد بزدل همانقدر محترم باشد كه فرد شجاع و بااراده؟ در اين گفتار گفتگو پيرامون اين پرسش را آغاز خواهيم نمود.
-
جدى گرفتن بازتعريف انسان سبب میشود تا فرد از «جستجوى كمال» مفهومى بسيار فراتر از رقابت و پيشى گرفتن از سايرين سراغ بگيرد. نيز باعث میشود تا برخى فضيلتها همچون سخاوتمندى در وجودش پرورش بيابد، چرا كه شخص سخاوتمند نمیتواند اين را در دل داشته باشد كه ديگرى را عقب نگاه بدارد و از آن سو برخى رذيلتهاى اخلاقى همچون بُخل و حسد به كمک همين تغيير در نگرش، كشته خواهد شد.
-
در جامعه اى كه بر اساس فرهنگ رقابت بنا گذاشته شده زياد شاهد چنین مواردی هستيم كه يكى ميل بكند به آبرو و اعتبار آن ديگرى لطمه اى وارد آورد تا از اين طريق بتواند خودش بيشتر درخشيده باشد. عقب نگاه داشتن آن ديگرى برابر خواهد بود با پيشتر رفتن خود. اما در درازمدت، چنین مقايسههايى برقرار نميمانند. تنها آن زيباييهايى كه در وجود فرد پرورش داده شده تا هميشه جاودان خواهند ماند. عاليترين دادگاهى كه ميتواند ارزشهاى وجود ما را بسنجد دادگاهى به وسعت تاريخ بشرى است.
- Visa fler