Avsnitt
-
مدتهاست که احساس میکنم زندگی برایم به کابوسی بیپایان تبدیل شده. هر روز سنگینی بیشتر را حس میکنم، انگار درون منجلابی گیر افتادهام که نمیتوانم از آن رها شوم. دیگر چیزی مثل عشق یا خوشی برایم معنایی ندارد و همهچیز بیارزش شده. هر تلاشی برای بهتر شدن بینتیجه است و این دردهای زندگی به نظر پایانناپذیر میآیند، طوری که حتی بیحسی هم برایم یک آرزو شده است.
-
.......................................................................................................................................................................................................................................
-
Saknas det avsnitt?
-
خواستم براتون از جدایی یک رابطه بگم هر چند خیلی نتونستم حرف بزنم
چون خالی خالی ام
-
این قسمت پادکستو نمیدونم با چه حسی اپلود کردم خودمم موندم
-
یه جایی وسط ناکجا ،خودت و میبینی خودت
یه جایی وسط ناکجا ،خودت و میبینی خودت
-
خستمون کردن دیگران
مردیم از بس نصیحت شنیدیم
بسه دیگه
-
جایی که حالمون خوب نیست جایی که همه داریم میجنگیم سر هیچ..................................................
-
باید همه بس کنیم باید همه برویم یک مسیر نرفتنی دیگر را بارها با خودم گفتهام که کوتاه بیا خودت را قبول کن ولی نمیشود که نمیشود پس کجای کار میلنگد
-
حس بد بی پایان برای ماافسرده ها واژه جدیدی نیست ،چیزی که هر روز تجربش میکنیم
-
زمان مهم ترین عنصری که یک ادم باهاش روبرو میشه
-
سرما میتونه تو همه چی باشه
عشق
رابطه
حتی خودت
-
پاییز فصلی که قرار توش حسابی به فنا بریم
-
یک خستگی مفرط
-
کاش میشد لحظه ای شاد باشیم کاش
-
قضاوت میکنم و زجر میکشم
-
اینجا صحبت میکنم از افسردگیم و زندگی خودم
نظرات خودمو غالبا میگم و قطعا علمی نیست