Avsnitt
-
در ابتدای جوانی فکر میکردم ترسناکترین اتفاق زندگی میتواند قحطی و گرسنگی باشد. در گذر اندک عمر ترسناکترین اتفاق زندگی را تنها ماندن یافتم و با تجربه حضور در جنگی که بر سر دوراهی بین نجات جان خود و گرفتن جان دیگری خودخواهانه زندگی خویشتن را انتخاب کردم دریافتم در این دنیا، ‘سیاه’ رنگی است یکه تاز بر هر بوم نقاشی که راه فراری برای هیچ نقاشی باقی نمیگذارد.
اما این پایان ماجرا نیست. ناتالیای من، آیا میدانی چه رنگی میتواند حتی تیره تر از رنگ سیاه دست زبردست ترین نقاشهای عصر رنسانس را نیز به کام ترس خود فرو کشد؟
✏️نویسنده: امیرعلی مهاجری🎙گویندگان: علی ولیانی / ندا کریمی🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی✨تهیه و تولید توسط استودیو نووُ📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیانتولید این اپیزود با حمایت شنوتو
-
آه ناتالیای من، چه میدانستیم روزی خواهد آمد که زمین همان زمین باشد، لحظه همان لحظه باشد اما اینبار خالی از ما و خاطرات؟
آرزو میکنم زمان برگردد تا ثانیه ثانیههای آن روزهای شیرین را به اسارت بگیرم و اجازه ندهم که تبدیل به حسرت این روزهای تلخ آینده شوند.
ناتالیای من چه میشود تا باری دیگر زیر آن درخت کهنسال سیبی را به تو هدیه بدهم و تو اینبار آن را نزد خود نگه داری؟ هر دو به آسمانها خیره شویم، من به چهرهات نگاه کنم و اینبار بگذارم چشمانت من را در جریان سیال زندگی غرق کنند و موهایت که با نسیم تابستان در هوا به رقص درآمده سایهی وجودی من گردند.
با یکدیگر غرق چمنزارهایی شویم که از شادی به رقص آمدهاند و به گذشتن دهقانی در دوردستها خیره شویم و تنها نزاع ما نیز انتخاب نام فرزندان آیندهمان باشد.
آه ناتالیای عزیزم دشت همان دشت است، درخت همان درخت، روز همان روز اما بی من، بی تو و عاری از خاطرات....
✏️نویسنده: امیرعلی مهاجری
🎙گویندگان: علی ولیانی / ندا کریمی
🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی
✨تهیه و تولید توسط استودیو نووُ
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
تولید این اپیزود با حمایت شنوتو
-
Saknas det avsnitt?
-
«و کسی چه میدانست هنگامیکه قلبها راهی برای ارتباط با یکدیگر پیدا کنند چنان منطق و مغز را تهی میسازند که دنیایی یارای ایستادگی در مقابلشان ندارند. قلب و مغز همانند دو سرنشین یک قایق، مغز آبهای پرشده در قایق را خالی کرده و قلب بیتوجه قایق را دوباره پر از آب میکند. حال اینمن و ناتالیا راهی پیداکرده بودند تا چشم و قلبهایشان با یکدیگر یکی شده و دیگر متوجه سختی مزرعه، زندگی و غرق شدن قایقشان نشوند.»
✏️نویسنده: امیرعلی مهاجری🎙گویندگان: علی ولیانی / ندا کریمی🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی✨تهیه و تولید توسط استودیو نووُ📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیانتولید این اپیزود با حمایت شنوتو
-
ویلی در سکوت ساحل مهآلود، میان خاطرات جولیا سرگردان بود. دریا آرام بود، اما چیزی درونش میجوشید؛ تصویری محو در میان مه، قایقی که آرام نزدیک میشد. آیا این بار جولیا برگشته بود یا فقط خیالی دیگر در ذهن خستهی ویلی؟
یک روز، در میان مه غلیظ، قایقی کوچک از دور ظاهر میشود. درون آن، زنی با چهرهای آشنا نشسته است؛ آیا جولیا بازگشته یا این تنها گذشته است؟
ویلی با امید و تردید به قایق نزدیک میشود، اما گویی نیرویی نامرئی او را از رسیدن بازمیدارد. زن نگاهی پر از دلتنگی به او میاندازد، دستش را در آب فرو میبرد، و آرام در میان مه محو میشود. ویلی بیحرکت به نقطهای خیره میماند که...
قایقی در مه
📻بصورت رسمی از رادیو تاسیان منتشر شد
✏️نویسنده: امیرعلی مهاجری
🎙گوینده: رضا کریمیان
🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی
✨تهیه و تولید توسط استودیو نووُ
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
🎛️طراحی و میکس صدا توسط رضا کریمیان
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان -
🎙 "آقا بزرگ"؛ روایت یک خانه، یک تاریخ، یک دنیای فراموشنشدنی
🔹 "اینجا خونهی آقا بزرگه... خونهای پر از خاطرات کودکی و قدیمی... خونهای که این روزا خیلی خالی مونده، خیلی..."
"آقا بزرگ" فقط یک داستان نیست؛ یک قاب زنده از خندههای بلند، دروغهای مصلحتی، عشقهای ساده، و حسرتهایی است که با گذر زمان سنگینتر میشوند.
اسپانسر این قسمت، شنوتو
📖 نوشتهی امیرعلی مهاجری
🎙 گویندگی رضا جعفرپور
🎧 میکس و تنظیم رضا کریمیان
🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی
🎬 تهیه و تولید: استودیو نوو
📻 پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
یک روایت طنزآلود و در عین حال پر از احساس، از دورهمیهای خانوادگی که در پسزمینهی خندهها، واقعیتهای تلخ و شیرین زندگی را به تصویر میکشد.
-
شدی عین اون پرندهای که پرواز میکنه اما اوج نمیگیره... عین اون پرندهای که دیگه واسش فرقی نمیکنه چه آسمونی بالا سرش باشه و چه زمینی زیر بال و پرش...
منم شدم همون کشاورزی که روزا از پشت پنجرهی کلبه به آسمون نگاه میکنه تا پیدات کنه... ببینه کجایی... ببینه هنوز داری اون بالا پرواز میکنی یا نه...
شدم عین همون مترسکی که خوشحاله از اینکه ازش نمیترسی... همون مترسک طردشدهی مزرعه که برخلاف بقیهی مترسکها، رو به آسمون نگاه میکنه تا تو رو پیدا کنه...
تو چی؟ از اون بالا چند تا مترسک میبینی که دارن نگات میکنن؟ کدومشون عین من سرشون بالاست؟
کدوم مزرعه واست قشنگتره؟ اشکال نداره... بگو بهم... من خیلی وقته به نبودنت عادت کردم، بگو بهم...
نکنه از اون بالا من معلوم نباشم؟ ها؟
✏️نویسنده: امیرعلی مهاجری
🎙گوینده: علی ولیانی
🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی
✨تهیه و تولید توسط استودیو نووُ
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
🎛️طراحی و میکس صدا توسط رضا کریمیان
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان"رادیو تاسیان را در شنوتو گوش دهید و دنبال کنید. اسپانسر این اپیزود، رادیو تاسیان شنوتو است. شنوتو، بزرگترین پلتفرم پادکست و کتاب صوتی ایران."
https://shenoto.com/channel/podcast/noovooo
-
آن سوی آینههای تار
🖊️نویسنده و کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجری
🎙️گویندگان: امیر زبرجد و ندا کریمی
🔉میکس و مسترینگ: رضا کریمیان
🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی
🎛️تهیه شده توسط استودیو هنری نووُ
📻پخش رسمی توسط رادیو تاسیان
"رادیو تاسیان را در شنوتو گوش دهید و دنبال کنید. اسپانسر این اپیزود، رادیو تاسیان شنوتو است. شنوتو، بزرگترین پلتفرم پادکست و کتاب صوتی ایران."
https://shenoto.com/channel/podcast/noovooo
-
چشم
🎞کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجری
💎ایده پرداز و مشاور: فریما رئوفی
🎛میکس و تنظیم صدا: محمدرضا اکرادی
🎨طراحی پوستر یاسر مبارک آبادی
📻تهیه شده توسط استودیو هنری نووُ و پخش رسمی توسط رادیو تاسیان
🎙با تشکر از میهمانان و گویندگان این اپیزود رادیو تاسیان :
سعید میری/رضا کریمیان/پویان گنجی/سیامک راشدی/
رامیار مشایی /امیر زبرجد/آتنا باقری/ندا کریمی /فریما رئوفی
/محمدرضا اکرادی/مصطفی اسلامی /الناز قنبری/پارسا فلسفی/
حامد عیدی/پریناز میهن پرست /رها احسانی/رژان کرد/
نرگس شریعتی و امیرعلی مهاجری
"رادیو تاسیان را در شنوتو گوش دهید و دنبال کنید. اسپانسر این اپیزود، رادیو تاسیان شنوتو است. شنوتو، بزرگترین پلتفرم پادکست و کتاب صوتی ایران."
https://shenoto.com/channel/podcast/noovooo
-
کدوم فصل رو دوست داری؟ بذار پس اون آسمون کم رنگ رو واست خاکستری کنم... میام پایین تر... تورو میبینیم که وسط اون خیابون پاییزی وایسادی و آدما بی تفاوت از کنارت رد میشن... آره اینجوری مییینمت اما همینجوری نمیکشمت... طوری نقاشیت میکنم که صورتت سمت منه... یه لبخندرو لبت داری، یه سبد گل قرمز توی دستت و موهای فرفریت از بغل ریخته روی صورتت.... داری به من نگاه میکنی و منم همینجوری دارم نقاشیت میکنم... چندتا برگ پاییزی هم میکم که از درختای بالا سرت آروم دارن میان سمتت... اما تو بهاری...دلت بهاریه... برگای خشک پاییز روت نمیشینه... بارون پاییزی خیست نمیکنه، واست یه چتر شیشه ای کشیدم تا هم مراقبت باشه هم وقتی خواستی بارون رو نگاه کنی خیس نشی یه وقت... هوا سرده، شاید سرما بخوری... یه پالتوی بلند مشکی میکشم دورت و روی سرت یه کلاه بافتنی قرمز... انگار وسط پاییز وایسادی و داری با لبخند به مننگاه میکنی... میگی قشنگتر منو بکش...نه؟ شایدم وسط هوای بارونی لندن یا اصلا وین... نه ، اونجااها قشنگ نیستی... تو توی تهران قشنگتری... وسط باغ فردوس... همونجا وایسادی و پرت یه عالمه ادم رد میشه... تو اما بینشون گم نشدی...من پررنگ کشیدمت... یکم دیگه وایسا بذار دونه های بارون رو بکشونم روی چترت... بشی عین بهاری که توو دل پاییز جا خوش کرده.... نه؟ ... من؟ من مهم نیستم... دوست دارم خیس شم زیر همین بارون... برگهای زردوخشک پاییزی واسه منه... من همینجا بشینم با بومم وسط این دشت سفید تورو نقاشی کنم....
🖊️نویسنده و کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجری
🎙️گویندگان: رضا کریمیان
🔉میکس و مسترینگ: رضا کریمیان
🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی
🎛️تهیه شده توسط استودیو هنری نووُ
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
-
از میان بیابانی بزرگ دو جاده میگذشت. اتوبوس در حال حرکت بود و صابر سرش را به شیشه اتوبوس چسبانده بود. آفتاب برای رسیدن به صورتش پنجره را رد میکرد و مستقیم بر چهره سبزه و شکسته صابر مینشست. آن سوی شیشه در میان بیابانی که گهگداری در دل خود چند تپه و کوه سنگی جای داده بود، همه چیز آرام و بیجان به نظر میرسید. آفتاب چنان زمین را داغ کرده بود که جز خاک و سنگهای بیجان، جنبنده دیگری طاقت حضور در آن حوالی را نداشت. دیگر مسافران اتوبوس ساکت بودند. عده ای خوابیده بودند، عده ای آرام با بغل دستی صحبت میکردند و عده دیگری نیز به فکر فرو رفته بودند. تنها صابر سرش را به شیشه اتوبوس چسبانده و سعی میکرد تا از فکر کردن فرار کند. ترجیح میداد در سرزمین خاطرات آواره شود تا بی پناهی در دنیای فکر و خیال. ایام زیادی سپری شده و حال به جنوب بر میگشت. به دیار. به سرزمینی که ریشه هایش روزی در آنجا روییده و همچنان سبز مانده بودند. به زندگی فکر میکرد. به سالهای دوری از خانه. به لحظه ای که تمنا میکند زود برسد و هیچگاه نرسد.
🖊️نویسنده و کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجری
🎙️گویندگان: صابر مینایی
🎛️مدیریت ضبط: علی ولیانی
🔉میکس و مسترینگ: رضا کریمیان
🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی
🎛️تهیه شده توسط استودیو هنری نووُ
📻پخش رسمی توسط رادیو تاسیان
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان"رادیو تاسیان را در شنوتو گوش دهید و دنبال کنید. اسپانسر این اپیزود، رادیو تاسیان شنوتو است. شنوتو، بزرگترین پلتفرم پادکست و کتاب صوتی ایران."
https://shenoto.com/channel/podcast/noovooo
-
از بین اون سی و دو نفر نوجوون نکبتی، ما 4 تا یجور دیگه باهم اخت شدیم. رفاقت ما خیلی ساده، شیک و به غایت کلیشه شکل گرفت، مثل همهی رفاقت های دیگه تو دورة دبیرستان. روز اول مدرسه هر کسی شانسی می رفت سر یه نیمکتی مینشست و دست بر قضا ما چهارتا هم شانسی شانسی عقب جلوی هم درومدیم. من بودم و هاشم کوچولو و عباس ژاپنی و جاسم بِلَک. بچه ها به من میگفتن ممد غول بچه. نمی دونم توی پیش تولید موقع حمل توسط لک لک ها زمین خورده بودم یا ژنتیکم از پایه مشکل داشت، ولی هرچی بود قد و هیکلم نامتعارف تر از بقیه میزد. دو متر قد، بدنی پهن با صورتی کشیده و جوش های سر سیاهی که صرفا می تونست شوخی بد موقع خالق باشه در زمان خلقت. من به تنهایی برای مردم سرزمینم یک ژانر وحشت محسوب می شدم.
...
نویسنده: امیرعلی مهاجریگوینده: پارسا فلسفی
"رادیو تاسیان را در شنوتو گوش دهید و دنبال کنید. اسپانسر این اپیزود، رادیو تاسیان شنوتو است. شنوتو، بزرگترین پلتفرم پادکست و کتاب صوتی ایران."
https://shenoto.com/channel/podcast/noovooo
-
+تا لحظه آخر داغی نمیفهمی...روز آخر که میخوای حرکت کنی همهچیز واست قشنگ به نظر می رسه... تو دلت میگی چرا اینارو تا الآن ندیده بودم؟ دلت حتی واسه مادر-شاغلِ ناظم مدرسهاتم تنگ میشه ...
-نشد یا نخواستین؟
+نشد، نخواستم، نخواستند...
-عیب نداره عادت میکنین... آدمیزاد به هرچیزی عادت میکنه
+این ازون دروغاست که بجای مسکن میدن بهت تا آروم بگیری. آدم به هیچی عادت نمیکنه، فقط لمس میشه... حتی یجاهایی سعی میکنه از درد لذت ببره.. من بهش میگم فرار روبهجلو
-یادش بخیر... بابام همیشه از درد لذت میرد
+چرا؟
🖊️نویسنده: امیرعلی مهاجری
🎙️گویندگان: حسین سلیمی و محمدرضا اکرادی
🔉میکس و مسترینگ: محمدرضا اکرادی
🎛️تهیه شده توسط استودیو هنری نووُ
📻پخش رسمی توسط رادیو تاسیان
-
🍁هیس... گوش بده... فقط گوش بده... ما هیچ وقت یاد نگرفتیم زندگی کنیم... به این صدای دورمون گوش بده... این صدا یعنی حضور ما.... میخوام چشامو با شالت ببندم و با دستام دنبالت بگردم... یا اصلاً تو هرجا خواستی قایم شو، من با رد بوی موت میتونم پیدات کنم... هرجا خواستی برو، من بلدم پیدات کنم...
فقط از شهر دور نشو... نمیخوام مرغای دریایی خبر بد بهم بدن... بذار فکر کنم میتونم توی افق انتهای دریا پیدات کنم... بذار خیال پردازی کنم، تورو، این شهر رو، این دریا رو، این خاطرات رو، این ساحل رو....
یبار دیگه با شالت چشامو میبندم و وسط این ساحل خلوت وای میسم... میشنوی؟ صدای موج آب رو... حس میکنی این بوی زندگی رو؟ من زندم چون این بو و صدا رو حس میکنم، پس تو هم زندهای... درون من... توی خیالات من... تورو رنگی تصور میکنم که از وسط غبار و مه سفید ساحلیهو پیدات میشه... میای سمتم... من از بوی مو و تنت میفهمم نزدیک منی... دستات رو میذاری روی چشام و من تا ابد همونجا با چشای بسته وای میسم...
✏️نویسنده: امیرعلی مهاجری
🎙گوینده: علی ولیانی
🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی
✨تهیه و تولید توسط استودیو نووُ
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
🎛طراحی و میکس صدا توسط رضا کریمیان
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
-
نویسنده: امیرعلی مهاجری
گوینده: رضا کریمیان
طراحی پوستر: فریما رئوفی
تهیه و تولید توسط استودیو نووُ
پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
طراحی و میکس صدا توسط رضا کریمیان
پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
-
دوباره گفت: این روزا دیگه توی شهر هیچ پرندهای پر نمیزنه... نگاش کردم و گفتم اونا مثل ما نیستن که بمونن توی شهر آلوده و تحملش کنن... میرن... میرن یجای بهتر... عین ماها کنار نمیان...
گفت خب تو چرا میمونی؟ گفتم اون نهال رو میبینی؟ گفت کدوم... گفتم دقت کن... وسط اون همه غبار خاکستری فقط یک نقطه سبز وجود داره... گفت آره دیدم، گفتم اون تبدیل به نهال شه، نهال تبدیل به درخت شه من هم رفتم... گفت دیر نیست؟ گفتم نه، واسه بزرگ کردن امید هیچ وقت دیر نیست حتی اگه اونامید یک دروغ سفید باشه.. گفت خوبه که هنوزم داری میخندی... دیگه چیزی نگفتم.. خودش دید و صورتش رو برگردوند... به همون نهالی زل زد که....
✏️نویسنده: امیرعلی مهاجری
🎙گوینده: رضا جعفرپور
🎨طراحی پوستر: پدرام شهرآبادی
✨تهیه و تولید توسط استودیو نووُ
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
🎛️طراحی و میکس صدا توسط امین منصوری
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
-
از قطار پیاده شد. صدای همهمه مسافران و بلندگوی سکوی شماره ۹ آمیخته با یکدیگر به گوش میرسید. زن نیم نگاهی به اطراف انداخت و سپس میان شلوغی مسافران در حال حرکت، همانطور در جای خود ماند. هر از چندگاهی به اطراف خیره میماند و پس از آن به نقطهای خیره شده تا از گره نگاهش با دیگران اجتناب کند. این اولین بار بود که تنها به مقصدی ناشناخته سفر میکرد. چمدانش را کنار پایش گذاشته بود و با صورتی مصمم انتظار میکشید طوریکه هر لحظه میزبانی قرار است به ملاقاتش بیاید. جمعیت مسافران کمتر شده بود، افراد پیاده شده هر کدام مقصدشان را یافته و به سویی رفته بودند، دیگر جمعیت نیز سوارهمان قطار شدن تا مسیر جدیدی را به سمت مقصدی طی کنند. تنها چند متصدیایستگاه در آن حوالی پرسه میزدند و با یکدیگر مشغول خوش و بش بودند. قطار آرام شروع به حرکت کرد. کمی دود از زیر قطار بلند شد.
جمعیتایستاده پای پنجرههای قطار برای آنهایی که در حال دور شدن بودند، دست تکان میدادند و گهگداری نیز بوسهای میفرستادند. آدمها در دو صورت به یکدیگر محبت میکنند، لحظه دیدار و و لحظه وداع. در بین این دو، هزاران اتفاق دلیلی میشود تا خیلی چیزها از دست بروند.
.................................................
✏️نویسنده: امیرعلی مهاجری
🎙️گوینده: فریما رئوفی و حسین سلیمی
🎨طراحی پوستر: فریما رئوفی
✨تهیه و تولید توسط استودیو نووُ
📻پخش اختصاصی از رادیو تاسیان
طراحی و میکس صدا توسط رضا کریمیان
.............................................
آدرس اینستاگرام رادیو تاسیان
👇
https://www.instagram.com/radio.tasian
-
سرم را چرخاندم و به پنجره بزرگ عمارت نگاه کردم. خودم را دیدم که در کودکی از پشت آن پنجره به پدربزرگ که در حیاط مشغول آبیاری و چیدن میوه بود، نگاه میکرد. خودم را دیدم که به پنجره میکوبیدم و با برگشتن پدربزرگ برای او دستی تکان میدادم. خودم را دیدم که با لبخند و شوخی پدربزرگ چنان شاد میشدم که گویی تمام آن باغ را به من بخشیده بودند. خودم را پشت آن پنجره دیدم اما این بار...
نویسنده: امیرعلی مهاجری
گوینده: رضا جعفرپور
آدرس اینستاگرام رادیو تاسیان
👇
https://www.instagram.com/radio.tasian
....
🖊️ آدرس اینستاگرام امیرعلی مهاجری
👇
https://www.instagram.com/amirali.mohajery
.....
🎧آدرس کست باکس رادیو تاسیان (و یا عبارت رادیو تاسیان را سرچ کنید)
👇👇
https://castbox.fm/va/2810504
-
با اینکه تا حالا قایق سوار نشده بودم و در آن آبوهوای بارانی و دریایی که نشان میداد شاید طوفانی شود، دو دل شدم. در صدای پیرمرد گرما و محبت خاصی وجود داشت. نفهمیدم چه زمانی با کمک او سوار قایق شدم و جلیقة نارنجی رنگی را تنم کردم. این جلیقه تنها دلخوشی من بود تا در صورت بروز حادثه، از غرق شدنم جلوگیری کند. به دستور پیرمرد در قسمت جلویی و دماغة قایق نشستم. با دست چپم میله کناریام را محکم چسبیده بودم تا در هنگام شتاب گرفتن قایق و برخوردش با موجها به بیرون پرتاب نشوم. پیرمرد چند باری سعی کرد تا موتور قایق را روشن کند. موتور قدیمی بعد از چندبار تلاش ماهیگیر روشن شد. قایق بهآرامی شروع به حرکت کرد. به دریای روبرو نگاه کردم. قایق بهآرامی به دریا نزدیک شد. شدت باران کمتر شده بود اما باد همچنان ادامه داشت. آسمان ابری و نیمه تاریک شده بود. موجها بالاتر آمده بودند و با شدت خود را به بدنة قایق میکوبیدند. صدای موتور بیشتر شده بود و قایق کمی تندتر آب را در هم میشکافت، با صدای بلند به پیرمرد گفتم.......
نویسنده: امیرعلی مهاجری
گوینده: رضا جعفرپور
....
آدرس اینستاگرام رادیو تاسیان
👇
https://www.instagram.com/radio.tasi
-
با تعجب به او نگاه کردم. زندگی یک گورکن یا مردهشور چگونه است؟ از صبح بلند میشود و تا شب هزاران نفر را بدون هیچ احساسی بهسرعت میشورد و دفن میکند درحالیکه تکتک آن جسدها بزرگترین بخش زندگی یک نفرند و روزی بخشی از تاریخ این زندگانی نیز بودهاند. آیا این گورکن برای شستن و دفن کردن عزیز خود نیز اینگونه شتاب میکند؟ آیا همینقدر بیتفاوت به بیل خود تکیه میزند؟ اصلاً گورکن بیچاره چه گناهی داشت؟ او وظیفهاش را انجام میدهد و در قبالش برای امرارمعاش پولی دریافت میکند. اگر همین گورکن نبود، چه کسی طاقت کندن لابه لایههای خاکی را داشت که قرار بود زندان جسم پدربزرگ شود؟
· نویسنده: امیرعلی مهاجری
· گوینده: رضا جعفرپور
آدرس اینستاگرام رادیو تاسیان
👇
https://www.instagram.com/radio.tasian
....
🖊️ آدرس اینستاگرام امیرعلی مهاجری
👇
https://www.instagram.com/amirali.mohajery
-
زمان، این نویسندة بیرحم قرار بود با جلو آمدنش در داستان هر بار تکتک کاراکترهای این خانواده را کم کند. این خونخوار بی حدومرز قرار بود آنقدر ادامه دهد تا از این خانه چیزی جز متروکهای گمنام باقی نگذارد. خانهای خالی با مُشتی از خاطرات مدفون شده در تلی از گردوخاک نشسته از گذر ایام.
تا صبح نیمه بیدار بودم و بادقت به صدای باران روی شیروانی گوش میدادم. هر قطره باران چنان خود را روی شیروانی پرت میکرد که دیگر از حیاطِ خانه صدای جیرجیرکی به گوش نمیرسید.
· نویسنده: امیرعلی مهاجری
· گوینده: رضا جعفرپور
آدرس اینستاگرام رادیو تاسیان
👇
https://www.instagram.com/radio.tasian
....
🖊️ آدرس اینستاگرام امیرعلی مهاجری
👇
https://www.instagram.com/amirali.mohajery
.....
🎧آدرس کست باکس رادیو تاسیان (و یا عبارت رادیو تاسیان را سرچ کنید)
👇👇
https://castbox.fm/va/2810504
- Visa fler